شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۸

سبزان سرو

سبزان سرو


خیابانها در له له انتظار گویی

کاین پایکوبان

شوقانه مست

لج لج لجانه

دستها چونان جنگلی سبزان سرو

زنجیرهای آیه و اهریمن می درند

.

ان کو به تجاهل

جهل ِ جنایت

چون خرپشته باری

زراه 1400وحی اراذل

پوسیده پاس می داشت،

رنگ باخته به شراره های خاک

مات ِ بی معجزه چاه و مناره و منبر

مرگ خویش به هر لابه

قورت می دهد

.

خیابانهای در له له انتظار گویی

کرانه ی روز حساب

می نمایانند در طلوع پایکوبان به لج

چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

همدردی

همدردی

گیل آوایی
25نوامبر2009

بی آنکه آواز مرا شنیده باشی
اشکهایم را قسمت کردی
و همدردی ات بود گفته بودی
بی آنکه دانسته باشی
من
به مویه های به ارث مانده
دیریست پشت کرده ام

وارثان غم انگیز
روزگاران سوخته
قافله بار می کنند

چه تباهی خود فریبانه ای!
که دلتنگانه دردخویش می شکنند
عقده گشایی به عقده نشستن
بی آنکه دانسته باشند
بی آنکه دانسته باشی
سنگ آنهمه نسلهای خاک خورده را
به هزار فاجعه خرد کرده ام با خود

هماوازان کنون آوازهای من
سوارانی به تاخت
کرانه های تازه می گشایند

می دانی
چشمم
با اشکهایی از این دست
دست و دلش راه نمی دهد


پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

سومین منظومه بلند گیلکی اودوشته از گیل آوایی در چهار ویدئو کلیپ

سومین منظومه بلند گیلکی اودوشته از گیل آوایی در چهار ویدئو کلیپ در اختیار دوستداران ادبیات بومی ایران قرار گرفته است. برای دیدن ویدئو کلیپها همینجا کلیک نمایید

درد دل

درد دل
گیل آوایی

باری بگویم که سبز چه!؟
سبز ِ آنکه سیاهترین ناله های خاک را کوک می کند باز
یا
سبزهای راه به هزار پیچ و تاب مات
" کرانه ی معلوم نیست "، تعبیر خواب خوش اینهمه لج!؟

حالا تو
به ریش من که یک دنیا دربدری
در کوله ی سالهای هزار خیال بر شمرده ام
می خندی
که
هی!
های!
روشنفکر جان!بیهوده سخت سرانه کز کرده ای

دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

با خود ِ بیخود

با خود ِ بیخود
گیل آوایی
بیست و شش نوامبر 2009

خوناوشان جهان است خاک من
در بیغوله گاه خرافه مست
یکه تازان ِ بازی ِ ناساز ِ روزگار
کآوازخوانش
مویه بار ِ دشت ِ مشوش

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

در اندوه خون ریزان جاری میهن

در اندوه خون ریزان جاری میهن
گیل آوایی


چه تنهایی غم انگیزیست
سوگواره اندوه شمردن
به باران اشکی سرریز
بی امان
کدام خشت این خاک به کژی رفت!؟
که چنین سرنوشت خویش را
گاف داده ایم!؟
ادامه<<<

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

رفیقان یک به یک رفتند زین فصل بلا لیکن، گیل آوایی

رفیقان یک به یک رفتند زین فصل بلا لیکن
گیل آوایی
نه در روزان دلگیر وُ نه در شبهای تنهایی
که در این روزگار تلخ می ناید زکس هایی
عجب این روزگار تلخ می کارد جدایی ها
که دل می گیرد از بیگانه تر "من" های بی "ما" یی
خیالی مانده وُ یاد و ُ هزاران حسرت یاری
چه تلخ آجین محفلها که بی هایی، هم آوایی
وفای باده را نازم که آید پا به پا هر شب
وگر نه سوگ ِ دل مانَد به چنگ ِ سینه فرسایی
دل ِ شوریده می داند شبان ِ خشم ِ بی فریاد
که دریا رفته می یابد گهر زین بزم تنهایی
رفیقان یک به یک رفتند زین فصل بلا لیکن
زغربت مویه می خواند بجا مانده گیل آوایی

من وُ دریا، گیل آوایی


من ُ و دریا
پنج آبان 1388

دل برده از یک گستره آرمیده رام ِ آرام
چه وسوسه می داردم
این دلبرانه موج
که دل به دلش نیست

من ِ یاغی
که دل به هزار خیال
پر داده ام