دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۱

سوزاندن انجیل-قرآن!Burning bible -qoran

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۱

با دیدن عکس چرخ فلکی حسی یادم آمد از دوران کودکی - گیل آوایی


با دیدن عکس چرخ فلکی حسی یادم آمد از دوران کودکی در کوچه های خاکی ی آن سالها و روزهای تعطیل و بی حوصلگی!، حسِ اندوهی که انگار اندازه یک دنیا روی دل آدم سنگینی می کرد وقتی دوره گردهای محل از بستنی فروش بگیر تا شهر شهر فرنگه و از چاقالی بادوم بگیر تا چرخ فلکی که چه شوقی در تو بود اما!!!! اما پول نداشتی که می خریدی یا سوار می شدی!!!!!!
کودکی آدمی دنیایی ست که بیان آن شاید در این سن و سالی که هستم و شاید هستید، به کلام نیاید و هنر باید مدد دهد بر بوم بنشاندش یا بر آوای سازی که هوارش زند. هرچه بزرگ می شوی اندوهت نیز بزرگ می شود و چالشهایت هم. اندوهت برای نداشتن چند ریالِ آن زمانی یا چند تومان این زمانی که چرخ فلک سوار شوی! به اندوه یک جامعه قد می کشد و چالشهایت از داشتن یک مشت چاقالی بادوم به داشتن حقوق انسانی در جامعه ای انسانی جابجا می شود. داد و بیدادت سر مادر یا پدر که پول جیبی بدهندت تا به مرادت برسی و دلی از عزا در بیاوری به فریادهایی بدل می شود که حکومتی را به چالش می خوانی و جهانی را هشدار می دهی از اندوهی که در دلت لانه کرده است
حس غریبی ست که کاش در هر دوره برای همان دوره در آدمی چنان نیرو بگیرد که هر دوره را به تمامی معنی آن زندگی کنی. وای اگر انقلابی که برایمان انتحاری، شد،  روی بدهد و همه ی دوره هایت را به اندوه که چه عرض کنم! بخون بنشاند!
با یک عکس چرخ فلک به کجا حس و خیالم پر و بال باز کرده است!؟

عکس از صفحه ی فیسبوک که دست به دست شده است برگرفته ام

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۱

چه گویمت که به هر آه من تو می آیی - گیل آوایی

نیمه شب شنبه 2 اردیبهشت 1391

چه گویمت که به هر آه من تو می آیی
ز هر کرانه نگاه مرا تو می پایی

فغانم از همه بودن نبودنت اما
خوشم که جان وُ جهانی مرا، تو زیبایی

شبانِ بغضِ غریبانه ام تو همراهی
به ساز ابر نگاهم تویی که همپایی

عجب نباشد اگر می ستایمت تنها
زتاک عشق تو مستم، شراب وُ مینایی

مرا نه باده کند همدمی نه ساز شریف[1]
که زخمه زخمه تو سازی تویی که آوایی

چه گویمت؟ چه بخوانم؟ زبغض و تنهایی!
که از کرانه ی دوری شرر چه افزایی!؟

به های های نهان زآه دل ندارم باک
اگر چه بغض خموشم تویی که غوغایی

خیال مست مرا نعمه های جانسوزی
تو تاسیانِ منی همرۀ گیل آوایی!


[1] منظور استاد فرهنگ شریف است

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

داستانِ تُشکِ سنگی اثر مارگارت اِلنور اتوود- ترجمه گیل آوایی

داستانِ تشکِ سنگی اثر مارگارت النور  اتوود
برگردان فارسی: گیل آوایی

برای خواندن یا دریافت آن همینجا کلیک کنید 

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

داستان چشم انداز از کاسل راک.اثر الیس مونرو.ترجمه گیل آوایی

سرانجام ترجمه ی نیمه تمام نهمین داستان از آلیس مونرو را که در بایگانی به امان شیطان رها کرده بودم، تمام و آن را هم بصورت پی دی اف منتشر نموده ام. برای دریافت آن همینجا کلیک کنید.

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۱

آچیل سحر-سرود آذری- ویدئو: گیل آوایی



آچیل سحر سرودی ست به زبان آدری و با اقتباس از آهنگ مرا ببوس. آن را سالها پیش یکی از دوستان آدری زبان گیلک! که یار و همراه سالهای ماجراجویی ام بود، شنیده و بارها زمزمه کرده بودم. اما در این سالهای دوری از یار و دیار، گیرش نمی آوردم تا اینکه شب پیش در فییسبوک متن آن را دیدم و خواندم و گشتی در اینترنت زدم و صدا را نیز یافتم. این ویدئو را به شتاب با آن درست کردم تا هم در کانال تازه ی یوتیوبی ام داشته باشمش و نیز آن را با دوستان قسمت کنم
متنی که گیرم آمد چنین است
آچیل سحر
علیرضا نابدل
آچيل سحر،اويان گونش
آچيل بو سون نفسده، بو قارانليق قفسده، سن ايله من تاپيم يئني حيات .
ايشيقلارين ساچيلسين، چيچك لريم آچيلسين، بو ائل لره باغيشلاسين نجات .
من... صبح آچيلار كن،
گئچمه لي يم توفانلاردان ، ال اوزوب جاندان ، بو ائل لردن ، انسان لاردان ،
"من يانماسام ، سن يانماسان، بيز يانماساق،
هانسي آلوولار ايشيق سالار بو يول لارا؟...آه "
گونش دوغار، گولر حيات
چيچك له نر بو كاينات، آغلاما اي گوزليم !
آغلاماقدان بيركس
تاپماميشدير چاره .
سيل گوزون ياشين، گول ائل لر له بيرليكده، آزاد اول بو ديرليكده، شادليق ياغدير غمگين ائليمه !
سيل گوزون ياشين، گول بو شن باهار گولسون، هر بير لاله زار گولسون،
حيات وئرسين سولموش گولومه
با مهر
گیل آوایی
دهم آووریل 2012

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۱

مستیِ روی تو رازِ مُشت ما را فاش کرد - گیل آوایی

  نوزده فروردین 1391

مستیِ روی تو رازِ مُشت ما را فاش کرد
دل شب از رقص خیالت آه آه، ای کاش کرد

حسرتی شد بر دل ما  یاد تو باشد قرار
ساز دل با یاد تو بر بی کسی پرخاش کرد

با سبو حرف دل ما بود لیکن تا سحر 
بی قراری باده را ازنقش تو نقاش کرد

بر نگاه ما بجز روی تو، مهتابی نبود
دل زدلتنگی ترا در آسمان کنکاش کرد

آه از این دوری وُداد از بی تو بودن، ای هوار
جان ما از آتش یاد تو میِ میناش کرد

سوختیم با هر نفس ای تو نفسهای بهار
بی بهاری دل به هر آهی، ترا ای کاش کرد

مُشت ما هم وا شد از این های وُ هوی بی قرار
تا دلِ ما آهِ حسرتآتشی همراش کرد
 واکنشی ست به یک غزل زیبا از خانم راحله یار

جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۱

پرنده و من - گیل آوایی




حتی فکرش را هم نمی کردم که از کنارش بگذرم و او همانجا بنشیند!!!! به یک پرش هم حسابم نیاورد! روزگاری دیگر است اینجا! هنوز به این پرنده نرسیده بودم که بفکرم آمد مسیرم را تغییر دهم تا او همانجا بنشیند و از هراس من که به او نزدیک می شدم، پر نکشد و نرود. نمی دانم از بی حوصلگی نیمروزی اش بود یا از خستگی پرواز آنجا کز کرده بود یا شاید دنبال چیزی می گشت تا شکار کند. هرچه بود من نزدیک می شدم و او نیز بروی نرده ی کنار رودخانه ی راین نشسته بود.
مثل یک دانش آموز حرف گوش کن یا شاید دانش آموز بازیگوشِ حرف گوش نکنی که خود را به موش مردگی می زند! نیم نگاهی به او داشتم و بی هیچ حرکت اضافی ای نزدیک شدم. دیدم انگار نه انگار!!! براستی هم به یک پرش هم مرا بحساب نمی آورد.
در دل، خوش بحالم بود که نه از من ترسیده و نه حتی سری چرخاند تا از بودن یک موجودی که در نگاهش شاید یک غول بی شاخ و دمی بنظر آمده باشد، یک ترسی، جنبشی، بی قراری ای! چیزی!؟ بنمایاند! از کنارش به آرامی گذشتم. چرخ زدم. هنوز پا روی پله ی کنار گذر نگذاشته بودم که به خود نهیب زدم از او عکسی بگیرم! تلفن همراه که دستم بود، از حالت قفل بودن  خارج کردم و دوربین را روشن کردم، برگشتم. دیدم نه خیر!!! این پرنده از آن پرنده ها نیست! عکس اول را گرفتم. اگر نگاه کنید می بیند که حتی سر برنگرداند. سپس داشتم عکس دوم را بگیرم که سرگرداند طوری که انگار فیگوری هم برای عکس بگیرد!!!! برگشتم تا به راه خود بروم که دوباره وسوسه شدم چندتا عکس دیگر بگیرم اما دیدم که روی نرده نیست و کنار رودخانه کمی آن سو ترک پا جابجا می کند. یک زن و مرد سالمند دست در دست هم داشتند از کنار پرنده می گذشتند.
.
گیل آوایی
6 آوریل 2012
کنار رودخانه راین - هلند

مرضیه-یاحقی-بیژن ترقی- آواز دل




من افغانم، من بهایی ام، من یهودی ام - گیل آوایی


من افغانم، من بهایی ام، من یهودی ام، من هر آن انسانی ام که برای باورش، نژادش و... تحقیر وُ توهین وُ سرکوب و از وطنش رانده یا گریزانده می شود!
من با آن افغان در ایران همدردم و با او هم اعتراضم. خون دل می خورم از اینهمه واپسگرایی و نفرت و خرافه و ریاکاری و پلیدی هایی که در وطنم با این حاکمیت سراپا تنفر و جنایت، روی می دهد.

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

رخشِ سرکش تو ندانی که چسان می آید - گیل آوایی

رخشِ سرکش، تو ندانی که چسان می آید
سرکشان، بال کشان، سینه کشان می آید

 دوری ات تاب و توان برد از این بی دل وُ لیک
بهرِ دیدارِ تو دل با دل وُ جان می آید

بس شبانِ دل ما آه و فغان بود ز یار
کان شد آخر که چنین رقص کنان می آید
که چنین رقص کنان باده زنان می آید

ای که از حسرت دیدار تو دل کرد هوار
بین دل ما چه شد آخر که چنان می آید

گفته بودی که دگر زحسرت دیدار بسوز
دل گذشت زآتش آن پاک وشان می آید

جام در دست و فغان بر لب و فریاد کنان
مست دیدار تو دل دلشده، جان می آید

آه از این دوری یار و غم غربت، بیتاب
گه بجان آمده از این وُ گه آن می آید

گیل به لب نام ترا خوانده به صدا آوایی
شوق دیدار تو دارد که فغان می آید 
29مارس 2012