شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۴

همین- گیل آوایی



دستها بهم می سایی
دستها بهم سالهاست
آه می کشی!

انتظار چه!؟،
هیچَت به آهت بند نیست
بودن نبودنی.

پرنده ای کز کرده در لانه اش
پرنده ای بال می کشد تا اوج آسمان
گذرِ هر که به خویش است هنوز
خلوتِ بهم ریخته ای
پوزخند می زند به شهر
همسایه ات یقه ها تا بناگوش بالاکشیده
هیچ کس به هیچ کس مربوط نیست
ربطهای بی ربط
انبوه هر که به راه خویش به آه خویش
حرفی اگر،
شاید به من چه"چه هوای خوبی"
هوا ورت می دارد باز هوایی بشوی
دستها مشت
خشمی فوران
چیزی تۀ دلت بی قرار!،
آه
دیوانه باد هم
به گردش نمی رسد!

راستی می دانی!؟
چهار فصل را پرنده می داند و درخت
و فصل پنجم اما
تیک تاکی گاه اشتباه به پوم تاک
کدام از کدام!
گوش تیز می کنی،
بی انتظار!

همین

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۴

همینطوری!- گیل آوایی



آینه می داند
سکوت را
به نگاهی مات!

نجوای غریبی هوار می شود
بی نتِ آوایی
فریادها چنگی به دل نمی زنند!
آه......
آتشی باید
رهواری به تاخت
دلهره های تردید دریدن!

سکوت،
آینه،
نگاه مات!،
گذرِ بی سوار است
بی تاخت!
بی غبار!
دلگیر!

همین!

عروس عشق-رمان- منتشر نشده - گیل آوایی


" عروس عشق" رمان تازه ام است که تمامش کرده ام. طرح روی جلد آن را موقتاً درست کرده ام و در مورد انتشارش هنوز تصمیم نگرفته ام. فعلاً خبرش را به دوستان می دهم تا بعد انتشارش را در فرصتی دیگر همینجا به آگاهی می رسانم البته اگر معلومم باشد "کاین دم که فرو برم برآرم یا نه"!



سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۴

محلۀ این سالها و محلۀ آن سالهایم - گیل آوایی



در محله ای که زندگی می کنم، یک فروشگاه تُرک هست. وجود این فروشگاه در محلۀ من! یک نعمتِ بزرگ است. می گویم نعمتِ بزرگ برای اینکه هر چه بخواهم دارد از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. تمام خانواده صاحبش هم با هم فروشگاه را می گردانند. پسرِ بزرگ خانواده، فرماندۀ کلِ قوای این فروشگاه است. خوش دارد با من گاهی گپی بزند. به زبان انگلیسی خیلی علاقه دارد. آنقدر علاقه دارد که حاضر است نانِ مجانی بدهد اما انگلیسی یادش بدهم! این فرماندۀ کلِ قوای فروشگاهِ ترکِ محلۀ من!، گاهی با من قهر می کند و آن زمانی ست که نظرم را در مورد یکی از چیزهایی مثلاً دونور کباب! یا یکی هم که معروف به کاپسالون است و می فروشد، صراحتاً می گویم. و این نظرم خوش بحالش نمی شود با من قهر می کند. این ماجرا هر از گاهی در مورد چیزی پیش می آید و تکرار می شود و قهر قهر تا قیامت!
تا اینجایش را داشته باشید.
اما
یک همسایه هلندی دارم که کاراکترش خیلی لُمپنانه است. زن جوان با بچه هایی قد و نیم قد است. همین خانم هلندی گاه گاه که مرا می بیند طوریست که گویی ملکه هلند یک چه می دانم از کرۀ دیگری آمده را می بیند!، طاقچه بالا گذاشته بقول ما گیلکها خیلی من مرا قوربان از کنارم می گذرد. گاهی از روی ادبِ متمدانۀ گیلکانه ام روز بخیری می گویم اما او راهش را باز بقول ما گیلکها، مثل گاو می گیرد می رود انگار نه انگار! و من هم برای این که او را از آن برخورد ابلهانه در بیاروم همیشه وقتی می بینمش یک روز بخیر گیلکانه می گویم! ولی نرود میخ آهنین بر سنگ!
اما
یک شگردی یاد گرفته ام که هم برخورد همسایه ام را درست می کند هم آن فرماندۀ کلِ قوای فروشگاهِ ترکِ ملحه ام را با من آشتی می دهد. طوری که چنان خوش به حالانه مودبانه برخورد می کنند که انگار نه انگار هم آن هلندی ست که خیلی من مرا قوربان بود و هم او که قهر قهر تا قیامت!
و این آشتی کنان زمانی ست که کراوات زده و شیک کرده مرا می بینند!
گاه شده که فقط برای آشتی کردنِ آن فرماندۀ کل قوا و هم برخورد انسانیِ این زنِ همسایه ام!، شیک کرده و کراوات زده و.............. هم به فروشگاه ترکِ محله ام می روم و هم برای برخورد با همسایه ام!
می بینید!؟ وقتی عقل آدمها به چشمهاشان باشد! می شوند همان بقول ما گیلکها " دس اسین خور"!!!
حالا "دس اسین خور" چه معنی می دهد را از یک همشهری ام بپرسید!
از محلۀ این سالهایم گفتم یادم افتاد محلۀ آن سالهایم، در میهنِ چون جانم نزدیکتر به من! 
برای مقایسه هم اگر شد بد نیست آن را هم در این نشانی بخوانید>http://shooram1.blogspot.nl/2009/09/blog-post.html