داشتم در بایگانی کارهای نیمه تمامم می گشتم که به یک یاداشت برخوردم و با اسم " جهاندار " در بایگانی ام مانده بود. بازش کردم و دیدم که یکی از آن فریادهای من است. ناتمام مانده بود و ننوشتم اش تا این لحظه که دوباره بازش کرده ام و به همانصورت در اینجا می آورم:
" جهاندار "
علیزاده با
" نی نوا " یش مرا در خلوتی که کرده ام یاری می دهد و سی سال جنایت و تاراج را با هر زیر و بم نوایش پی می گیرم.
بی آنکه در حال و هوای دلتنگی خاک و دیار و یاران باشم، به خاطره ای کشیده می شوم که تازه یکی از یاران در زنجیر بصورت مشروط ازاد شده بود. دبیری که از سر کلاس دستگیر شده بود و به اوین برده شده بود.
آزادی اش مشروط بود و معرفی هفتگی داشت، اینکه هر هفته می بایست به یکی از محلهای سربازان صاحب زمان می رفت و جنایتشان گواهی می داد. و در چنان بگیر و ببند دهه شصت، قرار دیداری ضروری آمد. شبی بود و هوای بارانی گیلان. ماشینی دست و پاشد و قرار هم برقرار.