من مرا قربان1
گیل آوایی
آب و آینه
جنگل می کاود
شانه ی بجان آمده
تاب توفان نیمه جانیست
نفس نفس دمیدن
در لابلای انبوه
چنگ کدام آوای تو
پاره های فریاد می گفت
من که دیریست به باد داده ام
هر چه بود و نبود
خودناز وُ ناز ِ در خود رقص
شادی فریبنده ای
شیفتگی ات را بر ملا کرده است
آب و آینه
لج کرده اند از اینهمه بیهودگی
1- من مرا قربان اصطلاحی گیلکی و به کسان ِ از خودراضی گفته می شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر