گفتم ای اشک به گرداب غمم می باری
گیل آوایی
نیمه شب 1جون2011
گفتم ای اشک به گرداب غمم می باری
چون سبو نیمه شبم را به سحر می آری
دل به دل نیست تو گویی به عبث می پایم
نه سواری، نه غباری، زچه ره می داری
دل هوایی شده بر بال خیال است هنوز
رفته تا خاک رفیقی که سرش بر داری
آه از این اشک و از این نیمه شبان ِفریاد
وای از این داغ ِعزیزان، کِه دهد دلداری!؟
منم وُ غربت تلخی که در آن تنهایم
و تو می باری و غم بر لب من می کاری
شده آواز من امشب همه جانسوز ولی
نیست یاری که کند با دل من غمخواری
چه زمانیست که هر دلشده ای زندانیست
چه هواریست مرا روز و شبم شد زاری
ای هم آوای من آن گوشه زندان چه کنی
ای که فریاد منی مرگ بشوران باری
مرگ یکبار رفیقان، همه شیون یکبار
خاوران است دلم اشک وُ شب وُ بیداری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر