همینطوری! تا فرصتی دیگر و نگاهی دیگر!
.
اشکِ پنهانیِ ما، جز آینه دیدار نیست
یا نشستن در کنارِ آب، گفتن کار نیست
با نگاهِ خود در آیینه شکستن رسمِ ماست
وین چنین مستانه آری لحظۀ هشیار نیست
باده می داند هوارِ جرعه جرعه بی کلام!،
هق هقِ با خود،که جز خود همدم وُ همیار نیست!
پرده های سازِ تنهایی دلت داند خموش!،
ورنه تندر هم چو فریادِ تو دل-آوار نیست
اشکِ پنهان را نگاهِ آینه ست حیران وُ مات
حرفها دارد دلت، اما به لب گفتار نیست
آن که از تن ها گریزد رازِ تنهایی که نیست
جان من تن ها به تنهایی بجز انکار نیست
دستها با هم صدایی شور و آوایی ست، لیک
گر که تنهایی چنان، بی بهره وُ بی بار نیست
خودشکن هم، خلوتِ خود می کند آوارِ جان
گرنباشد سوزِ دل در تو دلت هم زار نیست!
اشک پنهانی وُ جام وُ تلخیِ شهدِ شراب!
وایِ فریادی که با آن زخمه های تار نیست!
.