روزگار ما شده است
باشیم نباشیم، بنگریم ننگریم، مات!،
میان چارپایه و طناب!
آن که
امید می شمارد به هر نفس
شاید زنده
شاید
زندگی
شاید
باز............!
تمام که شد اما،
تمام نمی شویم!
ما تمامِ ناتمامِ روزگارمان می مانیم
آویزان!،
همچون پاندول واره ای
همآوای پوم تاکِ ناباورانه مان!
.
همه اش که دستِ تو و من نبوده دوست من!
رقم زده اند چنین از آب و آتش گذشتن!،
با یقینی که هیچش به یقین نبود!،
درستیِ نادرستی که چنگ زده چسبیدیم به هر چه هست و نیست!،
رسیده ایم باز
تکراری که باورمان شده است
میان طناب و چارپایه
شاید
شاید
زندگی رو بگشاید!
اما ببین! همیشه کسی هست زیرپا خالی کند!،
در حیرتِ انبوهی بیچاره تر از آن که چارپایه...............
آه بگذریم!
گفتنمان هم چنگی به دل نمی زند دیگر!
.
شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۸ - ۶ آپريل ۲۰۱۹