غریبانه زیستن
غریبانه مردن
و این
فاجعۀ بهزیستنِ ما بود آمیگو!
نبود !؟
اشکهایت را با هیچکس قسمت نکن آمیگو!
گریستنِ در تنهایی،
ماجرای دیگریست!
.
گاه خواستنیست
گاه ناگزیر
گاه شوق است
گاه اندوه
گاه آوارِ دلتنگیست بر دلت!
و
این را فقط خودت حس می کنی!
.
دوری وُ نزدیک!،
نزدیکی وُ دور!
.
دلتنگیهایت را با چکه چکه اشکهایت قسمت کن!
.
هق هقِ تنهایی ات
آواز بلند حس توست در تو
و بارانی که دل داده ای حتی در آفتاب!
.
نه!
اشکهایت را با هیچکس قسمت نکن آمیگو!
2
"وزیدنِ در باد"
باریدن در باران
پریدن در پرواز
گفتنِ نه به جنگ
رفتن با هر آنکه هماوازیست
در آوارِ زر و زور
چنین است آمیگو
دستهای تهی به مُشت
به آن که در بالا به ما
به زور و زر
فرمان می دهد
ما،
یگانه است آوازهای ما
ما،
انسان را به انسانیت فرا می خوانیم
زمین از آنِ ماست
"وزیدنِ در باد"
باریدن در باران
پریدن در پرواز
گفتنِ نه به جنگ
رفتن با هر آنکه هماوازیست
در آوارِ زر و زور
.
ماییم و جنگلی که در آنیم!
.
پنجشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۱ - ۷ ژوييه ۲۰۲۲/ خواسته بودم " وزیدنِ در باد" از باب دیلون را به فارسی برگردانم اما آنچه خواندید را نوشتیم!
حسی که از " وزیدن در باد" گرفتم.
3
یورش ناشکیبای پرنده هاست باز
بامداد است
و من
دل به آرامش بامدادی داده ام
اما
آه صدای پرنده ها....پرکشیدنهای نابه گاهشان، فوج فوج آمدنشان
هیاهوییست باز
غوغای پرنده هاست انگار
نه غوغا که جنگ است فریاد است خشم است
باید کاری کنم.
نه آرامشی ست در این بامداد
نه تمرکزی به چیزی
مُشتی دانه در کاسۀ دانه هاشان
ساکت می شوند!
سهم پرنده ها سایه اندیشه های من است
آرامشی که پرنده ها داده اند!
سهم پرنده ها شکار نیست دانه است!
باور کنید!