حس بسیار قوی ای بود که تا چند لحظه حیرت زده، رفته بودم . چنان در این حال غرق شده بودم که برای یک فاصله زمانی ای که نمی دانم چقدر! از آن لحظه واقعی مراسم بیرون شده بودم. عکس من در آن کادر تصویری بالای دیوار که در مقابل همه حاضرین بود، لبخند می زدم. اشک از چشمانم سر ریز شده بود. نمی دانم از اندوه در گذشت آقای توجه بود که اشک می ریختم یا حس اینکه دخترم بابا بابا گویان با من حرف می زند و من عکسی شده بودم نمایان از آن کادر تصویری مقابل همه در بالای دیوار.
ادامه
ادامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر