گربَختِ من یاری کند، شوری به دامانت کنم
مستانه سر بر شانه ات، دستی به زلفانت کنم
نازت کنم، رامت کنم، وز شهدِ جامِ باده ای،
آتش بجانت افکنم، جانانه ی جانت کنم
ای همزبانِ باده ام، ای زخمه های تارِ من
همچون دلِ بیتابِ من، در سینه زندانت کنم
بنگر شب تنهایی ام، غمواژه ی شیدایی ام
مستی اگر یاری دهد، همچون اسیرانت کنم
دردا که دوری نازنین، شمع اسیران دگر
لیکن خرامی در بَرَم، جانانه قربانت کنم
بخت بدهکارم ببین، ویرانه آوارم ببین
ای جان بیا جانان بیا مستانه درمانت کنم
آه ای کرشمه سای من، ای ساغرِسودای من
جانم تویی، یارم تویی، باز آ که ایمانت کنم
خاکم به بادِ حادثه، همچون غبارِ میکده
بنگر دل دیوانه بر، کوی تو دربانت کنم
ای دل از این دیوانه تر، ای جان از این مستانه تر
باز آ که می خواهم ترا خواهانِ خواهانت کنم
ای یارِ دورِ دورِ من، ای جام من، ای شور من
در عمقِ غربتگاه من، خواهم که ایرانت کنم
مستم عزیز جانکم، خواهم زدوری از وطن
با زخمه های تارِ من، هر پرده افغانت کنم
یارا چه گویم بی تو من، دیوانه ام دیوانه ام
پیشم اگر نایی دگر، با گریه ویرانت کنم
ی به یک غزل از دوستم دکتر تورج پارسی- بیست وچهارم نوامبر2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر