دلبری هست دل بی دل ما را ببرد
بیست یکم
دسامبر2012
گیل آوایی
دلبری هست دل بی دل ما
را ببرد
شب تنهایی ویرانه فریبا
ببرد
دلربایی کند از روی کرم
با دل ما
باده وش عشوه کنان چون
دل دربا ببرد
زغریبانه خود مانده فغانیم دریغ
چه شود گر دل مارا به
شکیبا ببرد
زخمه ای نیست زساز دل
بشکسته، هوار
سوز دل نغمه ندارد که
به صهبا ببرد
دلِ خوش نیست ز ایام
نفسگیر، ببین
دلبری می نشود یافت به
سودا ببرد
همنوایی کند این شب به
سکوتی آوار
دل دیوانه چه دارد که
به یغما ببرد
گو به آواز بلند کاین
دل دیوانه فسرد
آتش باده بیاور دلِ بی
پا ببرد
مست اندوه خودیم وُ شبِ
غربت فریاد
آه از این غربت و غم کو
دلِ تنها ببرد
.
باده دل می
برد اما دلِ دلدار کجاست!؟
نیمه شب 21دسامبر2012
گیل آوایی
باده دل می برد اما دلِ
دلدار کجاست!؟
زخمۀ ساز برم هست ولی
یار کجاست!؟
شب وُ تنهایی وُ می، مستِ هوای دلدار،
ای دریغا نفسی، یارِ
شرر بار کجاست!
باده هم، هم نفسِ ساز
زغم خسته که نیست
ساز بشکستۀ ما را غمِ
دلدار کجاست
مستِ دریای غم وُ غم
سرِ پروایش نیست
چه کنم یاریِ یارِ منِ
بیمار کجاست!؟
چه عبث خوش دلم از نای
وُ می وُ تار، دریغ،
شب دلم می درَد وُ جانِ منِ زار کجاست!؟
به فغانم!، به فغانم!،
دگر از باده دمی می ناید،
مستِ دریای غمم!، ساحلِ
دیدار کجاست!؟
موجِ مستی شده ام، مست
کنان در گذر، آه!
وای از این گشت عبث،
محرمِ اسرار کجاست
گفتم از باده مدد آید وُ
مستی پاید،
ای دریغا که نشد، شورِ
شرربار کجاست!؟
دگرم نقشِ رخِ یار شده
است جامِ تهی!،
چه خیالی ست مرا!، همرۀ
رهوار کجاست!