زمزمه های گیلکانه و دوست هلندی ام!
کیل آوایی
شده است که شعری، آهنگی، نجوایی بی آنکه حواست
باشد، ورد زبانت شود و رهایت هم نکند، وقتی بخودت می آیی می بینی که همینطور با هر
فکر و خیال و کاری که می کردی و می کنی،
این زمزمه مانند موسیقیِ متن آن روز و آن حال و هوایت می شود!؟.
امروز هم از صبح که بلند شدم ترانه ای را زمزمه می
کردم. هنوز دوش نگرفته و خوش به حالم نشده، داشتم اولین قهوۀ روزم را رو به راه می
کردم که متوجه شدم این ترانه را دارم زمزمه می کنم. کارِ قهوه گذاشتن به راه شد و
نان پانِ صبحانه را هم چانه بستم و آماده گذاشتمش. رفتم زیر دوش و تن به آب کوپُنیِ
حمام دادم. می گویم کوپنی چون همیشه دلچسبیِ شنا در رودخانه دیارم با من است و تن
دادن به بی کرانیِ آب جاریِ آن که یکی از جاودانه یادمانهای سالهای دورم است و
هیچگاه آن دلچسبی و شورِ سرخوشانه، در سالهای پسین تکرار نشد که نشد!
دوش گرفتن و صبحانه خوردن باز همراه شد با این
ترانه و زمزمۀ آن که صد البته جاهای فراموش شده به آهنگی زیر لبی ردیف می شد.
امروز هم با یکی از دوستان هلندی و همسرش قرار
داشتم تا به بخشِ جنگلی شهرم که به قدم
زدنها و دل به طبیعت دادنِ مردم اختصاص دارد، برویم و گپی بزنیم و قدمی هم.
وقتش رسیده بود و راه افتادم. تمام راه باز هم این
ترانه ول کن نبود! با ماشین تا کنارۀ جنگل رفتیم و ماشین را در پارکینگ پارک کردیم
و راه افتادیم.
دلگیریِ هوای این
روزهای هلند در میان سکوت جنگل و پرواز گاهگاهی کشکرتی که فکر می کنم هر جا
و هر زمان با من است! حس نمی شد. هوای این روزهای هلند براستی دلگیرتر از همیشه
است. در همین هلند به همین هوا می گویند
هوای افسردگی، هوای دلگیر. و حتی یک بیماری به همین نام یعنی بیماریِ هوا در این
سرزمینی که به آن خو کرده ام و بقول ما گیلکها در آن وطن کرده ام، معروف است.
داشتیم سه نفری قدم می زدیم که دوستم پرسید:
-
چی داری زمزمه می کنی؟
لبخندی زدم و گفتم:
-
از صبح این ترانه ورد زبانم
شده حتی زیر دوش هم ولم نمی کرد!
گفت:
-
چی هست؟
گفتم :
-
یکی از ترانه های محلیِ دیارِ
مادری ست.
گفت:
-
بلند بخوان!
برایش با صدای کمی بلندتر که بشنود خواندم:
می دیل می یارا خواستی می یارا خواستی
می یار مرا نخواستی نانم چی واستی
وقتی تمام کردم، با گفتنِ خیلی قشنگه خیلی قشنگه
داشت فکر هم می کرد که سرآخر گفت:
-
حیف نمی فهممش!
گفتم:
-
دوست داری این ترانه را
بخوانی؟
زنش لبخندی زد. گفت:
-
ترانه قبلی که کار دستم داد!
هنوز میخوانمش!
اینجا بگویم که به همین دوستم یک ترانه گیلکی را
یادش داده بودم و وقتی گفت برای همسرش خواهد خواند! گفتم اگر همسرت ترا از خانه
بیرون کرد خبرم کن! آن ترانه این بود:
مرا لوچان نزن میرم تی لوچانه ره
دیلا قوربان کونم تی او سرو جانه ره
آرام آرام آیم شیمی خانه دورو ور
چیچینی مانستن زنم تره بالو پر
البته برایش با حروف انگلیسی( بقولی لاتین!) نوشته
بودم. اینطور:
Mara loochan nazan, miram ti loochane re
Dila ghoorban loonam ti oo
saroo janeh re
Aram aram ayam shimi khaneh douroo
var
Chichini manastan zanam ti re baloo par
این را به
انگلیسی هم برایش ترجمه کرده و شرح دادم. او هم فهمیده بود و حسش می کرد.
اینقدر هم تکرار کرد تا حفظش کند!
امروز هم با زمزمۀ این ترانه ماجرا تکرار شد. از
من خواست یادش بدهم. هرچه با من سعی کرد بخواند نه توانست کلمات را درست تکرار کند
نه آهنگِ این ترانه را زمزمه کند ولی با شوق و ذوق و خوشروییِ صمیمانه ای سعی می
کرد یاد بگیرد. دفترکی از جیب بغل در آورد و گفت:
-
برایم با حروف انگلیسی بنویس.
برایش نوشتم:
Mi dil mi yara khasti, mi yara
khasti
Mi yar mara nakhasti, nanam chi vasti
با خوشحالی گفت:
-
همین!؟
گفتم:
-
آره
گفت:
-
ولی وقتی داشتی می خواندی
خیلی بود!
یادِ ترجمه ام برای یکی از دوستان هنگام امتحان
رانندگی افتادم که افسر راهنمایی یک جمله می گفت و من در ترجمه برای اینکه به
دوستم کمک کنم و بگویم چه بکند چه نکند، زیادتر از آن چه که افسر راهنمایی می گفت
حرف می زدم آخرش همان افسر گفت:
-
تو زیادی ترجمه می کنی!
حالا ماجرای این دوستم شده با طولانی بودن آنچه می
خواندم. برایش توضیح دادم که همین را
هنگام خواندن تکرار می کنی برای همین طولانی تر بنظر می آید. همسرش زیر لب
داشت آهنگ این ترانه را زمزمه می کرد.
لحظه ای من و دوستم نگاهش کردیم. همسرش حواسش به ما نبود و داشت همینطور آهنگِ این
ترانه را البته با آن برداشتی که خودش از ریتمِ آن داشت! زمزمه می کرد. وقتی بخودش
آمد دید ما با لبخند نگاهش می کنیم.گفت:
You made my day with this song!
Mi dil mi yara khasti, mi yara khasti
Mi yar mara nakhasti, nanam chi vasti
nanam chi vasti
nanam chi vasti
nanam chi vasti…..
.
همین!