سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۴

4 تا کوتاه، همینطوری= هاتویی! - گیل آوایی

4
بی پرواتر از اشک
شوریده تر از درخت
شورشی تر از جنگل
پریشان تر از خاک
آشفته تر از برگ
سبکبال تر از ابر
بی کران تر از همین آسمانِ تا دورهای نگاهت مست
دل به دلم نیست!
اگر.....
اگر.....
اگر.....

همین!


3
باز ویرِ غریبی گل کرده در من! می بینی!؟
می گویم
می شنوم
می نویسم
خط می زنم

همین!

2
حالا بنشین یک دنیا داد بزن
چه سود!؟
هنگام
کسی نشاید خلوتِ تو
 که فریادت
باشد یار!

پیاله لج می کند
سر ریز
همچون بارانِ بر چهره ات!

همسوییِ پارادوکسی ست!

پیاله از گرمای بیرون!،
می بارد
تو
از آتشِ درونت!

خیال می بافی
از این فریاد تا آن فریاد
بی حرف!

همین!

1
چینهای چهره!
نگاههای عریانتر از برگ،
در حکمِ ناگزیر باد!

لبهای بسته،
خموش!،
فریادهای بی صدا!،
چونان هجوم بی پروای ابر،
در بی کرانگیِ بی انتها!

مستانه، مست!،
بر گیسوانِ پریشانِ یادها،
افشانی کدام!؟ شانه کنی!
هنگام
در آینه هوار می شود:
نه، دیگر عاشق نمی شویم!

شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۴

کوتاه- همینطوری بقول ما گیلکها هاتویی - گیل آوایی



قلبی کشیدم بر بومِ ساحل خموش
موجی شتابان نام تو نوشت!
بازیِ خیال وُ خیال ویرِ غریبی داشت انگار
دریا دلباختۀ تو،
و من به رقابتِ یک دریا
دل به دریا زدم!

زمزمه های گیلکانه و دوست هلندی ام! - گیل آوایی




زمزمه های گیلکانه و دوست هلندی ام!
کیل آوایی
شده است که شعری، آهنگی، نجوایی بی آنکه حواست باشد، ورد زبانت شود و رهایت هم نکند، وقتی بخودت می آیی می بینی که همینطور با هر فکر و خیال و  کاری که می کردی و می کنی، این زمزمه مانند موسیقیِ متن آن روز و آن حال و هوایت می شود!؟.
امروز هم از صبح که بلند شدم ترانه ای را زمزمه می کردم. هنوز دوش نگرفته و خوش به حالم نشده، داشتم اولین قهوۀ روزم را رو به راه می کردم که متوجه شدم این ترانه را دارم زمزمه می کنم. کارِ قهوه گذاشتن به راه شد و نان پانِ صبحانه را هم چانه بستم و آماده گذاشتمش. رفتم زیر دوش و تن به آب کوپُنیِ حمام دادم. می گویم کوپنی چون همیشه دلچسبیِ شنا در رودخانه دیارم با من است و تن دادن به بی کرانیِ آب جاریِ آن که یکی از جاودانه یادمانهای سالهای دورم است و هیچگاه آن دلچسبی و شورِ سرخوشانه، در سالهای پسین تکرار نشد که نشد!
دوش گرفتن و صبحانه خوردن باز همراه شد با این ترانه و زمزمۀ آن که صد البته جاهای فراموش شده به آهنگی زیر لبی ردیف می شد.
امروز هم با یکی از دوستان هلندی و همسرش قرار داشتم تا به بخشِ جنگلی  شهرم که به قدم زدنها و دل به طبیعت دادنِ مردم اختصاص دارد، برویم و گپی بزنیم و قدمی هم.
وقتش رسیده بود و راه افتادم. تمام راه باز هم این ترانه ول کن نبود! با ماشین تا کنارۀ جنگل رفتیم و ماشین را در پارکینگ پارک کردیم و راه افتادیم.
دلگیریِ هوای این  روزهای هلند در میان سکوت جنگل و پرواز گاهگاهی کشکرتی که فکر می کنم هر جا و هر زمان با من است! حس نمی شد. هوای این روزهای هلند براستی دلگیرتر از همیشه است. در همین هلند به  همین هوا می گویند هوای افسردگی، هوای دلگیر. و حتی یک بیماری به همین نام یعنی بیماریِ هوا در این سرزمینی که به آن خو کرده ام و بقول ما گیلکها در آن وطن کرده ام، معروف است.
داشتیم سه نفری قدم می زدیم که دوستم پرسید:
-          چی داری زمزمه می کنی؟

لبخندی زدم و گفتم:
-          از صبح این ترانه ورد زبانم شده حتی زیر دوش هم ولم  نمی کرد!

گفت:
-          چی هست؟

گفتم :
-          یکی از ترانه های محلیِ دیارِ مادری ست.

گفت:
-          بلند بخوان!

برایش با صدای کمی بلندتر که بشنود خواندم:
می دیل می یارا خواستی می یارا خواستی[1]
می یار مرا نخواستی نانم چی واستی

وقتی تمام کردم، با گفتنِ خیلی قشنگه خیلی قشنگه داشت فکر هم می کرد که سرآخر گفت:
-          حیف نمی فهممش!

گفتم:
-          دوست داری این ترانه را بخوانی؟

زنش لبخندی زد. گفت:
-          ترانه قبلی که کار دستم داد! هنوز میخوانمش!

اینجا بگویم که به همین دوستم یک ترانه گیلکی را یادش داده بودم و وقتی گفت برای همسرش خواهد خواند! گفتم اگر همسرت ترا از خانه بیرون کرد خبرم کن! آن ترانه این بود:
مرا لوچان نزن میرم تی  لوچانه ره[2]
دیلا قوربان کونم تی او سرو جانه ره
آرام آرام آیم شیمی خانه دورو ور
چیچینی مانستن زنم تره بالو پر

البته برایش با حروف انگلیسی( بقولی لاتین!) نوشته بودم. اینطور:
Mara loochan nazan, miram ti loochane re
Dila ghoorban loonam ti  oo saroo janeh re
Aram aram ayam shimi khaneh douroo  var
Chichini manastan zanam ti re baloo par

این را به  انگلیسی هم برایش ترجمه کرده و شرح دادم. او هم فهمیده بود و حسش می کرد. اینقدر هم تکرار کرد تا حفظش کند!
امروز هم با زمزمۀ این ترانه ماجرا تکرار شد. از من خواست یادش بدهم. هرچه با من سعی کرد بخواند نه توانست کلمات را درست تکرار کند نه آهنگِ این ترانه را زمزمه کند ولی با شوق و ذوق و خوشروییِ صمیمانه ای سعی می کرد یاد بگیرد. دفترکی از جیب بغل در آورد و گفت:
-          برایم با حروف انگلیسی بنویس.

برایش نوشتم:
Mi dil  mi yara khasti, mi yara khasti
Mi yar mara nakhasti, nanam chi vasti

با خوشحالی گفت:
-          همین!؟

گفتم:
-          آره

گفت:
-          ولی وقتی داشتی می خواندی خیلی بود!

یادِ ترجمه ام برای یکی از دوستان هنگام امتحان رانندگی افتادم که افسر راهنمایی یک جمله می گفت و من در ترجمه برای اینکه به دوستم کمک کنم و بگویم چه بکند چه نکند، زیادتر از آن چه که افسر راهنمایی می گفت حرف می زدم آخرش همان افسر گفت:
-          تو زیادی ترجمه می کنی!

حالا ماجرای این دوستم شده با طولانی بودن آنچه می خواندم. برایش توضیح دادم که همین  را هنگام خواندن تکرار می کنی برای همین طولانی تر بنظر می آید. همسرش زیر لب داشت  آهنگ این ترانه را زمزمه می کرد. لحظه ای من و دوستم نگاهش کردیم. همسرش حواسش به ما نبود و داشت همینطور آهنگِ این ترانه را البته با آن برداشتی که خودش از ریتمِ آن داشت! زمزمه می کرد. وقتی بخودش آمد دید ما با لبخند نگاهش می کنیم.گفت:

You made my day with this song!
Mi dil  mi yara khasti, mi yara khasti
Mi yar mara nakhasti, nanam chi vasti
nanam chi vasti
nanam chi vasti
nanam chi vasti…..
.

همین!


[1] این ترانه را همشهری ام نادر گلچین سالها پیش خوانده است.
[2] این ترانه را فکر می کنم همشهری هنرمند سعید تحویلداری خوانده باشد که یک سالن جشن و عروسی در شهر رشت، بلوار رشت به تهران، بنام سیاچومه داشت. همین همشهری ام ترانه ای هم به نام سیاچومه خوانده است: سیاه چومه سیاه چومه تی قشنگی والله جای حرف ناره

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۴

فانتزیِ عروس و داماد یا عکاسِ هلندی!- گیل آوایی



 
این عکس را دو سال پیش کنار دریای شمال، ساحل هلند، گرفتم و  در فیسبوک گذاشتم با یادداشتی که در زیر می خوانید:
از دور داشتم نگاه می کردم. یک عکاس داشت این طرف آن طرف می رفت. یک عروس داشت لباسش را روی سینه مرتب می کرد و بالا می کشید. یک داماد هم دستش در دست عکاس به سمتی کشیده می شد. کمی که نزدیک تر شدم دیدم عکاس، داماد را پشت فرمان نشانده و به عروس دارد نشان می دهد که چطور ماشین را به جلو هول بدهد. پس از چند بار تمرین خلاصه عروس خانم دو دست روی درِ صندوق عقبِ ماشین، تمام زورش را داشت می زد تا ماشین را تکان بدهد. یک نفر هم که باید شاهد بوده باشد دستها در جلو مودبانه بهم گره زده گلی هم تزیین یقه کتش کرده به تماشا آماده باش ایستاده و من از جایی که به این همه نظاره می کردم به سرم زد بروم یقه داماد را بگیرم بگویم آخه الاغ جان این چه ایدۀ مزخرفیه که پشت فرمان بنشینی عروس ماشین هول دهد آن هم با لباس دامن گشاد زیبای عروس!. برو بنشانش توی ماشین بیا در را برایش باز کن. به عروس بگویم به محض پیاده شدن دست دور گردن دامان حلقه کن ناز کن عشوه کن با هم خرامان رقصان با لب دادنهای بیادمانی شادی ای در این عکس ثبت کنید! البته اگر نمی گفت به تو چه!!!؟؟؟ هرچند بخودم گفتم هر کسی فانتزیهای خودش را دارد!!! خوب به من چه!!!! به هرحال وقتی خیلی نزدیک شدم کار از کار گذشته بود و عکاس عکسها را گرفته بود و داماد هم چپیده پشت فرمان نمی دانم به کدام خیالش گیر داده بود!


سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۴

همین!- گیل آوایی



چه ساده
دوره دوره اشتباه می گیریم
تاوان شمردن چه سود
هنگام که
جوانی پیر می شویم
پیری جوانی می کنیم
بی جوانی!

دوره ها را پریده، می پریم!

پیرزنی ست در گذرِ پاییزی ام
با عروسکهای کودکانه اش
پشت پنجره روزها به انتظار است!
پیرمردی شوق کودکیِ نگاهش را می افشاند
دست بر نیارد به هایی...... هویی.....
عصای سنگینِ اسارتِ ماندن...وسوسه ای که هیچ!، مگر ماندن!
نمی دهد امان!

نگاهی در آینه هر روز نگاهت می کند مات
رفته رفت
آمدن می آید هرچه باد
اکنونت را بچسب مست
لحظه لحظه می گذرد بی انتظارت!
همین!