چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

طوفان، گیل آوایی

برگریزانیست مویه زار
خونزاریست
خاوران خاوران

اوین هنوز خنجر آهیخته تاخت می زند

سلیطگان ِ سلطه به خون
خاک وُ خلق
به تاراج
حراج می کنند

تقدس موهنیست
آیه زاران ِ مناره به جار

وین چرخه چرخ می زند
باز
طوفان دیگری
که بادکاران درو کنند

سوگ و ُ سوز وُ پایکوبانیست به لج
خیل ِ جاری ماندگار
دستها به خشم
مشت می بارانند
سیل خروشان در کرانه انتظار

جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

چنــــان زداغ عزیران بخون نشسته فغانم - گیل آوایی

چنــــان زداغ عزیران بخون نشسته فغانم
که اشک ریز ِ بهاران زسوگ سینه درانم

بر آتشم چو سپند ســـــرزنان و سینه زنان
مدد رســــــان که از این روزگار گریانم

هوار جان فکنم تا جــــــــــــــهان بگیرانم
زآتشی که فتاد از غــــــــــــــــم عزیزانم

بخوان برای من آواز دیلمـــــــــــــانی یار
که جان بسوزد از این آتشــــــانه در جانم

چه غمگنانه سیه روزگار آرم تـــــــــاب
هنوز داغ بخون خفته سینه سرخــــــــانم

تو ای رفیق و هم آوای روزگـــار غریب
پیــــــاله ای برسان، خون چکد زچشمانم

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

سوگواره ای در اندوه پرکشیدن مشکاتیان

سر بر کدام سوگ بسایم
داغ وُ دار وُ مرگ
کمر می شکند
زین اندوهباره های خاک
.
وطن
وای ِ من
مویه زاران سیاووشان است

یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۸

محله ما

محله ی ما
گیل آوایی
سپتامبر 2009

روزهای خوش آن سالها، اوج محبوبیت آغاسی بود با آن ترانه های عامه پسندش که هیچ روز و شبی بدون صدای آغاسی در رادیو و تلویزیون نمی گذشت. آمنه آمنه، شب کارون و...... ورد زبان راننده و بقال و کارگر و باربر بود.
خیابان زرو نیمی محله مان که در آن سالهای کودکی به پهنا و درازای چشمگیری در نظرگاهم می نشست، خوش خوشانم می شد روزهایی که از قهوه خانه صدای رادیوی به اندازه صندوق چوبی مادر بزرگ که بر بالای رف ِ قهوه خانه خودنمایی می کرد، بلند می شد و اصغر آقای قهوه چی در گستره آب پاشی شده جلوی قهوه خانه اش میز و صندلی ها ردیف می کرد و با همه از پیر و جوان می گفت و می خندید که گاه شوخی های دلنشین اش با دستفروش کنار قهوه خانه اش شور و حال همه محله می نمود.
.

جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۸

شبانه

شبانه
1
بال کشان ِ ناگزیر بود
زهماره روزگار به اندوه
که هر گامی
سایه کشان مرگ
در بیراهه های خاک
<

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

بی حرف

بی حرف
گیل آوایی
15 سپتامبر2009

چه بی رمق تاب می خورد این آخرین نفس
در تب اندوهی
که سیلاب رنگ می بازد

طوفان از گذر کدام خوش خیالی
وام گرفته ای
آی
که زلالی نگاهت دیریست
جولانگاه حقیرانه ی صید نابگاهیست
ویرانگر

می دانی
هنوز در آینه و آب
ترا به هزار راز دلتنگیهام
می نشینم

دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

پیامی سرگشاده به آیت الله منتظری

پیامی سرگشاده به آیت الله منتظری

آقای منتظری در صداقت رفتار و گفتارتان هیچ تردیدی نیست اما مشکل چگونه برخوردتان است. با لمپنهای به جاه و مقام رسیده با سلام و صلوات و امر به معروف و نهی از منکر، نمی توان کاری از پیش برد.
پیشنهاد می کنم عمامه از سر بر گیرید و راهپیمایی اعتراضی از قم تا تهران را در همین روز قدستان ترتیب دهید. کل مجالس خبره و نگهبان و مصلحت نظام و بلاخره رهبری ولایت مطلقه ی آقای خامنه ای را بزیر بکشید.
همه این تشکیلات بنام اسلام و قوانین تشیع است. همه عملکردها با توجیه اسلامیست. شکنجه ها و تجاوزها با " یا زهرا یا حسین" بوده و است. حنایتکاران اسلامی بنام اسلام و دوازده امام و چهارده معصوم دست به جنایتهای هولناک تا کنونی زده اند. رئیس جمهورش از صاحب زمان الهام گرفته و رهبرش از چاه جمکرانش! و ملت و مملکت را به این روز سیاه نشانده اند. با فتواهای دینی تجاوز و شکنجه و ترور و اعدام کرده اند. خودتان بهتر از هر کسی خبر دارید که چه بر مردم بی دفاع میهن ما که تنها جرمشان اعتماد و با ور به روحانیت بوده است ، چنین جنایتی را بر آنها روا داشته اند. مسئولیت نخستین برخورد با این جنایتها بعهده مراجع و کلا روحانیت شیعه است.
پیشنهاد می کنم شورای موقتی از همداستانهایتان ترتیب دهید و حکومت را به اهلش واگذارید و اسلام سیاسی را که سه دهه تجربه کریده اید از سیاست دور کنید. این نظریه در عمل به این باتلاق متعفن خیانت و غارت و جنایت انجامیده است.
شورای موقت شما می تواند با برگزاری یک انتخابات آزاد کار مملکت و قانونگذاری شایسته را به مجلس موسسان منتخب مردم واگذارد وبا این کار دامن اسلام و خدایتان را از ننگ و خیانت و جنایتی که سه دهه در میهن ما صورت گرفته، بزدایید.

آیا چنین خواهید کرد؟

با احترام
گیل آوایی
14 سپتامبر 2009

پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸

آنکه امامشان بود چنان گندی زد، از نوچه هایش چه انتظار دارید!

آنکه امامشان بود چنان گندی زد، از نوچه هایش چه انتظار دارید!
مشکل ما نه موسوی است نه احمدی نژاد

گیل آوایی


پیش از هرچیز باید بگویم که نه فقط هر حزب و سازمان و گروه سیاسی مخالف حکومت اسلامی بلکه همه آنانی که از درون همین حکومت بختکی اسلامی، بنوعی دل به سرنوشت مردم و وطن و سرزمینمان داده اند، بایدبه این حقیقت و واقعیت رسیده باشند که حکومت اسلامی در کلیت اش ریشه همه بلبشویی ها و تیره روزیهای مردم و سرزمین ماست. بحث احمدی نژاد یا موسوی نیست بحث منتظری یا خامنه ای نیست. بحث کل این حکومت است با همه قوانین و دیدگاه ها و برداشتها و اصول و عقاید آن.
.

شش شبانه، گیل آوایی

شبانه
گیل آوایی
نیمه شب پنجشنبه 9 سپتامبر 2009

1

یک مشت ستاره
یک آغوش آرزو
کوله ی جنگلی به پشت
نسل خویش بر شمردم
خاطره ،یاد،
آه
خاورانها فریادم
.

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

دریافت مستقیم کتاب


دوستان و یاران
تلار عنوان مجموعه داستانهای گیلکی ام است که به تازگی از زیر چاپ در آمده و به تعدادی محدود در اختیار من است. کسانی که مایل به دریافت مستقیم این کتاب یا مجموعه های چاپ شده ی قبلی از خود ِ من هستند، می توانند از طریق ای -میل به نشانی زیر
با من تماس بگیرند تا نسبت به ارسال کتاب مورد نظر اقدام شود
برای فهرست کامل کتابهای چاپ شده ام می توانید به پیوند زیر مراجعه کنید و عنوان مورد نظر را برگزینید

با مهر
گیل آوایی

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

شبانه ها» و «شبانه»


«شبانه ها» و «شبانه»
يکشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۶ سپتامبر ۲۰۰۹گیل آوایی
شبانه هااز مجموعه ی " بازی عشق"
نم دریا و خنکای نسیم دریایی در نیمه شبانی که در بسوی هوای تازه باز می کنی، جان دوباره ای به خمودگی و خسته جان نیمه خواب و بیدارت می دهد.برگها به نجوای زمزمه واری، سکوت شب را چنان به موسیقی می نشینند که در هر حال و هوایی باشی، از خوش و ناخوش کنون خودت در می آیی. چون پری می شوی سبک در نم و نسیم دریایی رها می شوی. خیالت هم هر چه که بوده باشد، حتی به ناگزیر تن به اینهمه دلربایی شبانه می دهد.خیالی که سالهای دربدری، لاتی شده است سرکش و نافرمان که در بی بند وباری و قرار ناپذیری! به تلنگری هم! پر می کشد به هر ناکجایی که شاید هیچگاه، یعنی که در واقعیت آن نیز، گذارت نمی افتاد و میانه ات نبود با آن! رقص خیال انگیز شبحوار درختان به وجد آمده با نسیم انباشته از نم دریا، می بردت از چهار دیواری زر و نیمی که مثل سلول سالهای غربت در وطن، جهانی را فتح می کردی! و می کنی

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

قرار گیل آوایی

قرار
گیل آوایی

- عادت می کنی! مثل خیلی چیزای دیگه! نگاه کن مردم رو! چه زود عادت کردند! همینا رو اگه بگن که از فردا یک چوب اونجاتون میکنن تا بتونین بیاین بیرون! فرداش می بینی صف کشیدن!
توخودم بودم. سر بلند کردم. مردم در گذر بودند. هرکسی به سمتی می رفت. همه طوری بنظر می رسیدند که دیرشان شده باشد. با شتاب می رفتند. گاهی جر و بحثهایی هم از چند نفر می شنیدی و یا چرب زبانی کسی که همه هنرش را بکار گرفته بود تا آن یکی را متقاعد کند به چیزی که مورد داد و ستدشان بود.
به آرامی گفتم:- چی میگی عادت می کنی!؟ اگه همه اینطور عادت می کردن که اینهمه