بی تو
گیل آوایی
دسامبر2007
همه چیز آب می شود
جاری
چونان سیلابی که قرار باخته باشد
وقتی
لبخندت
دل
می جویاند
باد، کدام دم رمیده بود از این دشت
که گلواژه های مرا نبرد
آه که همه ثانیه ها از تو بافته بودم
و کلام
بی کله می دوید
سراسیمه
سرریز
همه آواز بوده ام تا باد که آمد
به باد دهم
شاید از این گذار
در گذری دستی به افشان جتگلی ات
تاب دهی
کسی چه می داند
باد شاید دیوانه ی گیسوان تو بود
بیتاب تر از دل بی تاب من
که رمانه رمید وُ رفت
بی خبر از گُر گرفتگی ِ اینهمه انتظار
که تابم ربوده است
همه چیز آب می شود
کوه یخ باشد اگر
بغض رسوایی یک دنیا سکوت را هم
آب می کند
باز
واژه واژه ترا
بی باد و آفتاب و آب
تاب می دهم
وای اگر مستی ام بگذارد
این شعر را در یک وارسی ِ بایگانی ام، یافتم که برای نگهداشتن آن در وبلاگم، منتشر کرده ام