هرزه ی شرمگین
سوسوی سایه روشنیست
در سوکِ سوگ
و اندوهانِ روزمرگی،
بزک می شود به لبخندی گاه به گاه.
.
هرزه ی شرمگین
ساز شکسته ایست در تُندبادِ حادثه
آوای نُتِ گمیست
در نوستالژیِ آوازهای فراموش شده.
.
هرزه ی شرمگین
چشمش به ا نتظار
لبانش سرخِ سرخ
پنهان در آوار کوله ای به خلوت خویش.
.
هرزه ی شرمگین
سوگِ پنهانِ شرمهای با باد رفته است،
بزک شده ای اندوهگین
همچون شبح سرگردانی در گذرِ بی گذر،
دلگیر.
هرزه ی شرمگینِ!
زیبای وسوسه گریست در سایه روشنی دلگیر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر