جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۹۶

اُپرای بامدادی - گیل آوایی


هر روز صبح اُپرای ساخت و ساز در محله ام شروع می شود. هر روز ادامه ی دیروز است. یک ساختمان روز به روز دارد شکل و شمایلش نمایانتر می شود. سه طبقه روی هم ساخته شده است عریان و بی در و پیکر!
و این همه، هر روز آرامش و سکوت و حال و هوای بامدادی را با هر سنگ وُ آجر وُ چکش وُ صدای بالابرها و کارگرانش در هم می آمیزد. طوری شده است که انگار در لا به لای دیوارها و سقفها و پیچ و خمهایش، یک جوری جا می گیرم. گاهی با صدای آوازِ کارگرانش می خندم گاهی لذت می برم گاهی کفرم در می آید از بی محتوایی آواز و بد سلیقگی انتخابی که شده است. گاهی چنان می شوم که می خواهم هرچه بالابر است یک جور صدا خفه کن بر آن بگذارم تا آن صدای گاه یک نواخت و گاه مانند دانش آموزی که ناخن بر تخته سیاه بکشد، را نشنوم!
و این همه در شکل گیری ساختمانی که دارد یک ساختمانِ درست و حسابی می شود، بخشی از ساخت و ساز است و در آن نقش دارد. جا دارد. در لابلای سنگ و آجرهایش قرار می گیرد! حیف که این اُپرای بامدادی!!! در فردای ساختمان دیده نمی شود و کسی نمی داند چه آوازهایی خوانده شده، چه اعصابی از یک گیله مرد خرد شده تا این ساختمان یک ساختمان شود!؟
شهر من یک شهر ساحلی ست. بامدادش اگر هیچ صدایی نباشد، صدای پرنده ها، آن هم همه اش دریایی!، بیدارباشِ شهرم است. به آنها عادت کرده ام. پیش از همه و هر چیز، پرنده های دریایی پیدایشان می شود و کم کم پرنده های دیگر از قمری بگیر تا کشکرت و کلاغ! وارد صحنه ی این نمایش بامدادی می شوند. هیچ روزش هم تکراری نیست! یعنی نبوده تا وقتی که این ساختمان سازی در محله ام شروع شده! طوری شده که پرنده ها هم یک خط در میان، بسته به نوع سر و صداهای ساخت و ساز!؛ پر و بالی می زنند! هیچ کدامشان هم نمی دانند که یک گیله مرد! در ناکجای اینجای زمین! پرتاب شده و هر بامداد یک پای این اُپرای بامدادیست با زمزمه شعری، کلامی که مانند یک وسوسه ی ناخوانده بجانش افتاده یا حتی چنان می شود که خوش به حالانه با خودش گیلکانه می خواند...چن قَدَر هیمه اوچینی.......هاما تی کشه دیچینی...........بِه می وَر تومانه چینی.............کلالی* جانم، کلالی جانم....کلالی...می تی ناما نانم کلالی**..............
 
 
 
.
*بمعنی کاکل و پرچم نیز استعمال می شود و بیشتر زلف وکاکل اهالی تبرستان خاصه دیالمه ٔ گیلان چنین است ... و آن را کلالک نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). موی پچیده ٔ تابدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زلف آویزان بر پیشانی و کاکل . (ناظم الاطباء)
** بخشی از یک ترانه ی گیلکی با صدای زنده یاد عاشور پور است.
ترجمه ی فارسی: چقدر هیزم جمع می کنی، همه را در دامن خودت می گذاری، بیا پیش من دامنِ چین چین پوشیده، کلاله جانم، کلاله جانم، کلاله، من نامِ ترا نمی دانم کلاله.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر