یکه تازی باد،
عریانیِ درخت،
دلگیریِ باغ!
عریانیِ درخت،
دلگیریِ باغ!
طوفانی در انتظار
این پا آن پا می کند!
2
نگاهم،
خیره مست.
پیاله ای دردست،
چونان برگی خیس
بر شاخه ی درختی در باران.
پیاله ای دردست،
چونان برگی خیس
بر شاخه ی درختی در باران.
خیال رفته است
از یاری به یادی
و از یادی به یاری!
از یاری به یادی
و از یادی به یاری!
این میانه هر زخمه
نامی گویی
گاه یادی هم!
و مرا با منِ من!،
ماجرایی ست که نگو!
ماجرایی ست که نگو!
27 نوامبر 2014
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر