شبانه
.
شب قاب گرفته است اشکهای مرا
شبانۀ سوک وُ سکوت وُ مات
خاکستری سیاهیست سمفونی شب
بی ستاره بی ماه
بی ستاره بی ماه
درست همچون شبِ کوچی بر گرده ام ناگزیر
هفت کوه وُ هفت دریا دور
مرور می کنم فریادهای نگاهِ مادر باز
عریانتر از هر چه باداباد
خیال ویرِ غریبی ساز کرده است
شب و اشک وُ قابی سِمِج!،
در نگاه من!
چیزی در من هوار می زند باز،
اگر نبود چنین!
و
وطن وطن بود!
.
آدینه ۹ اسفند ۱۳۹۸ - ۲۸ فوريه ۲۰۲۰
.....
بامدادی
.
دیربیداری بامدادِ دیگریست
کلاغهای بی پروا رفته اند
کشکرتهای کله شق پیدایشان نیست
کبوتری هنوز بر شاخۀ درخت
دانه های مرا انتظار می کشد
باید کاری کنم[1]!
[1] کارِ هر بامدادِ من است که بر
بالکن خانه ام برای پرنده ها دانه بریزم! دانه ای هم که می ریزم، خرد و ریز کردنِ
یک بیسکویت سبوسدارِ دیجستیو است!!!! کلاغ
و زاغی و کبوتر پای ثابت هر بامدادند گاه پرنده های کوچک تر از گنجشک با پرهای رنگی( اسمشان را نمی دانم!)
به این لشکرم! افزوده می شوند!