در بیکران غربتِ این همه سال
چونان دورترین نزدیکِ دلشوره ها
اندوهانِ بی پایان چنگ می زنم
دستی به دل که آه
چشم بر چشم ننهاده ام به آسودگی!
بیراه نیست
این سوگلاخِ هزار درد
با این همه دلم غنج می زند باز
دیدارِ یک نفس حتی
خاک مادری!
آه!
خاک مادری آمیگو!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر