دو یادداشت از بایگانیِ در دست اقدامم!!!
1
در محله ای که زندگی می کنم، یک فروشگاه تُرک است. وجود این فروشگاه در محلۀ من! یک نعمتِ بزرگ است. می گویم نعمتِ بزرگ برای اینکه هر چه بخواهم دارد از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. تمام خانواده صاحبش هم با هم فروشگاه را می گردانند. پسرِ بزرگ خانواده، فرماندۀ کلِ قوای این فروشگاه است. خوش دارد با من گاهی گپی بزند. به زبان انگلیسی خیلی علاقه دارد. آنقدر علاقه دارد که حاضر است نانِ مجانی بدهد اما انگلیسی یادش بدهم! این فرماندۀ کلِ قوای فروشگاهِ ترکِ محلۀ من!، گاهی با من قهر می کند و آن زمانی ست که نظرم را در مورد یکی از چیزهایی مثلاً دونور کباب! یا یکی هم که معروف به کاپسالون است و می فروشد، صراحتاً می گویم. و این نظرم خوش بحالش نمی شود با من قهر می کند. این ماجرا هر از گاهی در مورد چیزی پیش می آید و تکرار می شود و قهر قهر تا قیامت!
تا اینجایش را داشته باشید.
اما
یک همسایه هلندی دارم که کاراکترش خیلی لُمپنانه است. زن جوان با بچه هایی قد و نیم قد است. همین خانم هلندی گاه گاه که مرا می بیند طوریست که گویی ملکه هلند یک چه می دانم از کرۀ دیگری آمده را می بیند!، طاقچه بالا گذاشته بقول ما گیلکها خیلی من مرا قوربان از کنارم می گذرد. گاهی از روی ادبِ متمدانۀ گیلکانه ام روز بخیری می گویم اما او راهش را باز بقول ما گیلکها، مثل گاو می گیرد می رود انگار نه انگار! و من هم برای این که او را از آن برخورد ابلهانه در بیاروم همیشه وقتی می بینمش یک روز بخیر گیلکانه می گویم! ولی نرود میخ آهنین بر سنگ!
اما
یک شگردی یاد گرفته ام که هم برخورد همسایه ام را درست می کند هم آن فرماندۀ کلِ قوای فروشگاهِ ترکِ ملحه ام را با من آشتی می کند. طوری که چنان خوش به حالانه مودبانه برخورد می کنند که انگار نه انگار هم آن هلندی ست که خیلی من مرا قوربان بود و هم او که قهر قهر تا قیامت!
و این آشتی کنان زمانی ست که کراوات زده و شیک کرده مرا می بینند!
گاه شده که فقط برای آشتی کردنِ آن فرماندۀ کل قوا و هم برخورد انسانیِ این زنِ همسایه ام!، شیک کرده و کراوات زده و.............. هم به فروشگاه ترکِ محله ام می روم و هم برای برخورد با همسایه ام!
می بینید!؟ وقتی عقل آدمها به چشمهاشان باشد! می شوند همان بقول ما گیلکها " دس اسین خور"!!!
حالا "دس اسین خور" چه معنی می دهد را از یک همشهری ام بپرسید!
.
از محلۀ این سالهایم گفتم یادم افتاد محلۀ آن سالهایم، در میهنِ چون جانم نزدیکتر به من، افتادم!
برای مقایسه هم اگر شد بد نیست آن را هم در این نشانی بخوانید>
http://shooram1.blogspot.nl/2009/09/blog-post.html
12 ژانویه 2016
2
چه بر سر ما آمده است!؟
چه بر سر ما آمده است!؟ ما را چه شده است!؟ چرا فرهنگِ گندِ مُشتی آیت الله های فکسنی را تن داده ایم!؟ چرا فرهیختگان ما در تنگدستی و سختی بسر می برند! آن وقت یک مُشت دزدِ بی همه چیز سنگ لبنان و یمن و سوریه و هر لُمپن خاورمیانه را به سینه می زنند!؟ خاک بر سر آن پیغمبری که اینان مسملمانانشان هستند! بیزاری بر اسلامی که این بی همه چیزان با اتکاء به اصل و فرع آن یک ملت را به حقارت و تحقیر و واماندگی و بیگانگیِ از هم کشانده اند! نفرت بر آن امامانی که بارگاههایشان از سفرۀ خالی مردمانی شکوه و جلال یافته اند که به همین آیت الله های فکسنی اعتماد کردند!؟ ایران به کجا می رود!؟ ایرانی چرا به چنین بی اخلاقی به چنین فرهنگ انگلیِ یک مشت حکومتی های الله فروش گرفتار آمده اند! چه شده است ما را!؟ چرا در برابر این بی همه چیزها نمی ایستیم!؟ چرا این همه بیدادگری و نابرابری و دزدی و غارت می بینیم هیچ کاری نمی کنیم!؟ فقر و فساد و فحشا و بیکاری همه مملکت را گرفته است! غارتها نجومی شده است! یک مردیکۀ فکسنی را رهبر رهبر کرده اند و به دار و ندار یک ملت دارند می تازند!!!؟؟؟؟ چرا به دهان این مفت خورها نمی زنیم!؟ چرا در جنگ زرگری و نمایشهای عنتر و لوطیِ این بی همه چیز به بیراهه می رویم!؟
28 اکتبر 2018
چون هیولایی ست عمامه به سر
ریش و پشم و حوزه ای، مسجد به بر
ابلهانی گرد او هر روز و شب
می کند عرعر بسی بدتر زخر
باورش آید که اهل دانش است
کور اما بحر علم وُ بینش است
خود بِبُرّد خود بدوزد، داد وُ آه
تا کند هفتاد میلیون را سیاه
گاه گاهی کوسه ای هم باشدش
از مغول چنگیز باشد ناکسش
از کراماتش بلاهت بی شمار
سنگ پا را برده از رو " پراخار"
.
گیل آوایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر