از باده خواستم به تمنا دمی، نشد/ گفتم به دیده ی حیران نمی، نشد
ویرانه ام به هواری زگورخواب/ باشد که غم بکند همدمی، نشد
گفتم نگاه خسته نبیند هزار درد / سعی اش بسی وُ میسر کمی، نشد!
باری پیاله شاهدِ خاموشِ دل، دریغ / مستی چه شد که کند همغمی!، نشد!
بغضی چنان که به جان آورد مرا / غمگین که شور! بخوانم دمی!، نشد!
مستی کجاست تا ببرد دل به ناکجا! / شب را به صبح برد شبنمی، نشد!
ناتمام
23-ژانویه 2017
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر