شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

دلتنگی

از وطن مشتی خاک وُ
یک دریا خاطره!

دربدری
بدوش می کشم
یک کوه کله شقی
یک دشت خیال
هنوز
پا به راهم
راهی که هیچ مقصدش نیست
جز انتظارِ هماره
پرتاب می شوم
از یک سوگ تا یک خبر
از یک خشم تا یک طوفان هوار
با مشتی خاک از وطن
ویرانه داد
ساز می کنم
دلتنگ
آه که روزگار
سرسازگاری اش نیست باز
خاک
دار وُ درفش وُ خاوران

خورشید باخته
کابوس به درازا کشیده
چه سری دارد این وراونه چرخ!؟

خاک وطن
وطن
وطن
آه می کشم
وطن
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر