از گذر کدام حادثه آمدی
که پیچ و تاب سیلاب واره ای
هنوز می گیراندت
به بغض ناروایی ِ روزگار
ببین
چنین بوده ای
راه به بیراهه بردن
و ناگزیری من با تو
هنوز
دردمان همان است
درمان هم
اگر بگشایی
نگاه بسته
یک سویه
پیچ و تاب هر حادثه ای نمی گیراندت باز
بازی به نوبت
کاش باورم کنی!
که پیچ و تاب سیلاب واره ای
هنوز می گیراندت
به بغض ناروایی ِ روزگار
ببین
چنین بوده ای
راه به بیراهه بردن
و ناگزیری من با تو
هنوز
دردمان همان است
درمان هم
اگر بگشایی
نگاه بسته
یک سویه
پیچ و تاب هر حادثه ای نمی گیراندت باز
بازی به نوبت
کاش باورم کنی!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر