جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۹۵

ما گمشدگانِ غمِ تنهاییِ خویشیم - گیل آوایی



گاهی چنان می شود که چیزی، حسی، حالی و هوایی در گوشۀ ذهنت چنان جا خوش می کند که به هر فکر و حال و هوایت سایه می اندازد. یکی از این حالتها حسی ست که مدام بیتی را به چند بیان زمزمه کرده ام! پیشتر یکی اش را در همین وبلاگ منتشر کردم اما باز دست از سرم برنداشت که نداشت!!!
دیگرش را هم با شما قسمت می کنم اگر چه هنوز با آن تمام نشده ام!

2
از غربت بیگانگیِ ما ثمری نیست
زین بی ثمری دلشدن ما شرری نیست

ما گمشدگانِ غمِ تنهاییِ خویشیم
دردا که به خلوتگۀ ما باده تری نیست

آن شورِ دگر، در سر یاران سمری شد
ای وای کز آن شور دگر شورِ سری نیست

ما دلشدگان خسته زبیدادِ زمانیم
فرسوده ترینیم که فرسوده تری نیست!

نسلی که چنین غمزده بیگانه زخویش است
خود آی که نسل دگرت را هنری نیست

کم گو که چنین کرد و چنان شد و الخ ها!
ما راچه شده است حرمت مستانه تری نیست!؟

ماییم رفیقان ره بیداد گشودیم!
بیگانه  چنانیم که بیگانه تری نیست!

3

در غربت بیگانگی ما خبری نیست
زین بی خبری دلشدن ما اثری نیست

ما گمشدگان غم تنهایی خویشیم
دردا که به خلوتگه ما باده تری نیست

حرمت به که دادیم که بی حرمت دهریم
میدان به که دادیم که گُردانه سری نیست

آوار به دل غربت بیگانگی ماست
فردای سترون که زما بار و بری نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر