دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۵

در غربتِ ویرانۀ ما شعرِ تری نیست - گیل آوایی



در غربتِ ویرانۀ ما شعرِ تری نیست
زین دلشدگیها به دلِ ما خبری نیست

از بس دلِ ما بهر وطن در تب و تاب است
هر جا که شدیم خاکِ عزیز پدری نیست

یاری ندهد واژه که هر واژه غریب است
دل نیست در اینجا دلِ جانانه بری نیست!

حالا تو بگو هرچه که حس هیمه جان است
زین آتشِ جان خلوت ما را شرری نیست

گیرم که بسوزیم و بسازیم به هر آه
آهی که بسوزاندمان را ثمری نیست

ما دلشدۀ رانده ز هر خویش و کسانیم
بیهوده نباشد دلِ سودا به سری نیست

باری زچنین غربت خود  سینه درانیم
افسانه چه گفتن که هوای سمری نیست

دردا به هواداری دل مستی نیامد
هر باده که جستیم از آن باده تری نیست!
( کشمش 55!!!!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر