0
بی صدا در سکوت خویش
می خوانم با خود
همچون ساز خاموشی بر طاقچه ی اتاقی متروک
نقش می زند سایه روشن یادهای دور
گاه شوقِ غریبی به دلم چنگ می زند
همچون پرنده ای بازیگوش
همچون گیسوی شالی
پریشان به دست باد
دلم می گیرد
می گیرد
هنگام
نیستم
نیستی
نیست
نیستیم
نیستید
نیستند!
1
می خوانم با خود
همچون ساز خاموشی بر طاقچه ی اتاقی متروک
نقش می زند سایه روشن یادهای دور
گاه شوقِ غریبی به دلم چنگ می زند
همچون پرنده ای بازیگوش
همچون گیسوی شالی
پریشان به دست باد
دلم می گیرد
می گیرد
هنگام
نیستم
نیستی
نیست
نیستیم
نیستید
نیستند!
1
کز کرده خیابان!
سکوت می بازد شهر
به آواز پرنده ای بی هوا.
سگی قلّاده به گردن،
صاحبش را می گرداند.
پشت پنجره
کسی اینجا و آنجا
هر روز
انتظار می پاید!
آسمانِ آبی
گاه گاه
خاکستریِ انبوه کنار می زند.
شاخه ای به رقص باد،
عریان وُ بی برگ تاب می خورد:
پاییز
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
باز هم!
همین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر