پرنده
ای سراسیمه پر می کشد. ماشینی نرسیده به کوچۀ خالی می پیچد. سگی صاحبش را با قلاده
می کشد و پای درختی می ایستد. صاحبش پُکی به سیگار می زند به ناکجای آسمان چشم می
دوزد. سگ پایش را بلند می کند. پای درخت نشان می گذارد برای سگی که شاید از آن
خیابان بگذرد.
رقص
آفتاب از میان برگهای تازه سبز شده چشم را می نوازد آسمان آبیِ بی ابر است. باد
ملایمی می وزد. سلانه سلانه می روم. دلم هوای دریا کرده است. هیچکس به هیچکس نیست. هیچکس نمی خواهد با کسی روبرو شود.
فاصله ها بیش از هراس آدم از آدم است. یک متر و نیم فاصله توجیهی برای تنهایی
آدمها از هم در میان همند. شهر از هراس کرونا خسته شده است. خیابانها خمیازه می کشند.
کوچه ها در حسرت هیاهوی کودکانند.
کلاغی
پر می کشد. سگی واغ می کند. صدای آژیر بگوش می رسد. چه کسی به آخر خطش رسیده است.
کرۀ
زمین کرونایی شده است. شکلی از شوربختیِ آدمی در دنیایی که از عربده های ابلهان کر
شده است.
وقت
رفتن است. دنیا بماند برای آن که شاش شتر را گردن کج می کند و آن که مایع نظافت سر
می کشد!
دیروز
حماقت انسان پایان نداشت انگار، اما امروز حقارتِ
بی پایانِ انسان نیز بر آن افزوده شد!
تو
اما دنیا هم بگو کرامت و شرافت انسانی! کو گوشِ شنوا!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر