دریا و ساحل و من
گیل آوایی
ژانویه 2011
دلدادگی ِکدام یاد تو بود
شبان شرجی ِ بی رمق
خیره، خیال پر دادن وُ اوج ِسیلابی
که حس ترا می شوراند
انگار
حسرت ِ خشکی ِ همه ی اشکهای جهان
در تو ساز می شود
بی آنکه بغض ِ سمج
جان بگیراند
در گرگ و میش کرانه ی بی حوصلگی
قایقی رها شده
که دل به دریا داده است
ناگزیر!
از یاد رفته ای
که خیال است و سایه روشن یک کرانه دلبری
آه وُ گام وُ موج ِ به آواز
نُتهای سرگشتگی ترا می سرایند
در صبوری لمیده ی ساحل مست
حوصله ات بادبادک باد است وُ بازیگوشی ِ نگاه تو
رهگیر کدام دلداگی
همه ی جانت بی تابی می گیراند
چه فرق می کند لب فروبستن و مات و یک دریا هوار
می گستری
در هماغوشی ساحل
که خموش، خلسه رها می کند به موج
و تو
دل به دلت نیست
گویی که بی قراری همه دنیا در تو
تاب می خورد
وای اگر دریا می دانست به چه طوفانی نشسته ای!؟
دلش آب می شد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر