شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۱

ای دوست، یار، یاور، ای مهربان چو باران - گیل آوایی

بیست وسوم فوریه 2013

ای دوست، یار، یاور، ای مهربان چو باران
جان ها به لب رسید از اندوه  روزگاران

جامی بگیر، شوری در جان ما بیافشان
آتش به جان ما شد بی مِهرِ غمگساران

دستی بگیر ای دست پایی بکوب ای پا
از خود دمی بیاغاز شاید رسند یاران

دلها فسرد ای داد، مستی نمی رسد داد
باید زجان شراری، آتش ز بی قراران

ای تازه تر زگلبرگ، ای مهربان تر از خاک
ای برگ، ای شکوفه، سهمی ده ازبهاران

شب می درد دلِ ما، حسرت غریو شادی
جانان، جهان، همآواز، همراه کن سواران

ای جانِ مهربانی، ای مهربان تر از جان
سوزی به ساز ما کن، چون زخمه های تاران

مستی مگر سفر کرد، کزباده مستی ناید
یاری کجا شد ای داد از داغ سربداران

دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۱

سبو یاد ترا گویی به جام باده می ریزد - گیل آوایی

شب یکشنبه 17فوریه 2013

سبو یاد ترا گویی به جام باده می ریزد
به هر نجوای می، آتش به کام باده می ریزد

شب از چشم تو می کارد به چشمم حسرتآوایی
می آواز ترا باری به دام باده می ریزد

نوای شوردشتِ ساز تنهایی چه می سازد
که پنداری هوارم را به نام باده می ریزد

دل بیتابم هر آهی اسیر دیلمانی شد
چنین طرح خیال تو خرام باده می ریزد

بنازم زخمۀ تاری هماوای دلِ خسته است
عجب شوریده شولائی به خام باده می ریزد

شب وُ جام وُ سبو با دل به تار وُ زخمه دل دادند
دریغا غم به کام من که رام باده می ریزد

حریفاهمدمی جز باده همگامِ نوایم نیست
چه شوری، وه چه همپایی دوام باده می ریزد

گواه دلشدن شد زخمۀ تارِ شریف[1] امشب
چه سازم سوز آواری که شامِ باده می ریزد

سبو راز شبم داند که نجوای دلم خواند!؟
هوارِ دل گیل آوایی که دام باده می ریزد


[1] منظور استاد فرهنگ شریف نوازندۀ بی همتای تار است

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۱

همین که می نگری ظاهر و نهان من است - گیل آوایی


همین که می نگری ظاهر و نهان من است
نه های و هوی دگر سادگی جهان من است

زهرچه تاب و تبِ روزگار  دورم، دور
هوار عشقم وُ مستی شرارِ جانِ من است

نگاه کن! ز نگاه زلال وُ بی زنگار
چه سُکر باده زدُردِ جهان، میانِ من است

به نغمه های دلم ره بری به سِحرِ خراب
خرابِ لولی وشی، کو زامتحان من است

نهان ندارم اگر با دو چشمِ دل نگری
چنان نیابی زمن آنچه در فغان من است

اگر به راه من آیی، نخواهی چون وُ چرا
رهایی از همه، باری که در زبان من است

نگر به فصلِ بلا  راز چون هَزارانم
سخن ز داد وُ ستد جانِ من زیان من است

نی ام زجاریِ آلودگی، زلالم آه
که خصم جان من ار این چنین روان من است

چو باده سُکر دل انگیز یار دارم یاد
به های های هواری که یادمان من است

به ساز دل سپرم، دیلمانی خوانم راز
چنین که وِردِ زبان مستیِ شبان من است

گهی به شور، گهی دلشده به کُردِ بیات
زتار وُ زخمۀ جانم که نغمه خوانِ من است

هوارِ دشت برآید ز سوز دل آواز
زبانِ دلشده دارد کسی که آنِ من است

نیمه شب 13 فوریه 2013

گیل آوایی

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۱

این روزها قلبِ من حس دیگری می خواند آواز - گیل آوایی


سروده ای ست که بیگاه با حال و هوایی آمد. باشد تا شاید وقتی اگر دست داد، دستی بر آن کشم. اینک را با شما قسمت می کنم. همین!

این روزها
قلبِ من حس دیگری
می خواند آواز
در جان من
شور و شرارِ دیگری را می کند ساز

این روزها
مستانه های دیگری در باده جاری ست
باری
چنین
رُستن، سرودن،
سبز گشتن کرده آغاز

شوقی دگر
در جان احساس است چون رود
می خوانَدَم
در آسمان زندگی
امید پرواز

دستی نمی ساید
به دست دیگر از اندوه،
با آه
بزمی دگر،
شعری دگر را می کند ساز

گویی غمی دیگر ندارد از غمِ تک فصلی ما
حسی دگر،
رقصی چو آتش،
می دود در جان من باز

ای دل
چه می داری غمِ باغان بی بر
ای جان
چه می داری غمِ افسردنی راز
فصلی دگر آید ترا سبزانه بودن
سوری دگر
بار دگر
می آیدت باز
آتش بگیران
دست در دستان یاران
پایی بکوب
دستی بزن
شوری بیاغاز
در آسمان زندگی کن باز پرواز
بال و پَرَت داند
بخوان آواز آواز