سروده ای ست که بیگاه با حال و هوایی آمد. باشد تا شاید وقتی اگر دست داد،
دستی بر آن کشم. اینک را با شما قسمت می کنم. همین!
این روزها
قلبِ من حس دیگری
می خواند آواز
در جان من
شور و شرارِ دیگری را می کند ساز
این روزها
مستانه های دیگری در باده جاری ست
باری
چنین
رُستن، سرودن،
سبز گشتن کرده آغاز
شوقی دگر
در جان احساس است چون رود
می خوانَدَم
در آسمان زندگی
امید پرواز
دستی نمی ساید
به دست دیگر از اندوه،
با آه
بزمی دگر،
شعری دگر را می کند ساز
گویی غمی دیگر ندارد از غمِ تک فصلی ما
حسی دگر،
رقصی چو آتش،
می دود در جان من باز
ای دل
چه می داری غمِ باغان بی بر
ای جان
چه می داری غمِ افسردنی راز
فصلی دگر آید ترا سبزانه بودن
سوری دگر
بار دگر
می آیدت باز
آتش بگیران
دست در دستان یاران
پایی بکوب
دستی بزن
شوری بیاغاز
در آسمان زندگی کن باز پرواز
بال و پَرَت داند
بخوان آواز آواز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر