سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰ ژوئن ۲۰۱۴
تغزل از تو برآید، غزل بر از عسل است
قسم به حرمتِ لیلی، زتو غزل مثل است!
به حرف باشد اگر، ماجرا حکایت ماست
بنازم آن دمِ شیرین که حرفها عمل است
زشرفه های غزل جان من شگفتی نیست
تو دانی شاخ نبات شرحِ حافظ وُغزل است
بیا زحیرت خود خوان غزل که دل تنگ
است
بسان زخمۀ تاری مُغنّی در بغل است!
شبانِ غربت وُ خاموشی وُ گپِ بسیار
دریغ گر نسرایی چنین غمی به دل است!
نگاه کن که چه خون می رود زدیدۀ ما
تو گویی مام زمین زیرپایمان گسل است
ز های هوی جهان محرمی به دلها نیست
دلی به خون بنشیند که خالی از خلل است
پنج بیت از این غزل واکنشِ آنی به تک بیتی از خانم راحله یار
آن قدر دل گرفته زنم از صدای خویش
از شرفه های پای غزل شوکه می شوم
10 جوئن 2014
راحله
است که در صفحۀ فیسبوکشان خواندم. در بازخوانی غزلم دو بیت دیگر به آن افزوده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر