حتی اگر به فاصلۀ دو نفس
دردها را بگذار واژه های فراموش شده باشند!
.
از یک تا هزار
از هزار تا یک
بر شمردن چه سود!؟
زنجیرها می بافد هنوز
عموزنجیر باف!
.
کودکانه های ما
اندوهانِ سالهای بزرگسالی اند!
.
آن رفت
این آمد
تو شدی
خواه ناخواه!
.
سوکِ پرواز است،
پرنده ای غمگین
کز کرده در شکوفه های گیلاس!
.
و آرام آرام خو کردن
ناگزیریِ بودن!
حالا اگر تئوری ها را دل داده ای،
باش! تا صبح دولتت!،
اما
یک نفس!
باور کن همچون زلالِ جرعه ای آخر
شبانۀ این گذرِ بی همه چیز است!
درد را به آهی وا دادن
دنیا به آخر نمی رسد دوست من!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر