با تو ام اما به خود می گویم از تنهایی ام
چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۹ اوت ۲۰۱۵
.
با تو ام اما به خود می گویم از تنهایی ام
بین کجا شد کارِ ما زآن شور وُ آن شیدایی ام
روزگارِ ما چنین شد با هم اما بی همیم
ای دریغا زآن همه پروا وُ بی پروایی ام
اشک شوقم بود لختی با تو باشم، ای دریغ
تو نبودی، نه نبودی همرۀ سودایی ام
تشنه ات بودم، بسانِ خاکِ بی باران دشت
عاشقت بودم چه خشکاندی دلِ دریایی ام
مستم اکنون در پناه باده می گویم چه سود
می ندانی، نه ندانی!، مستیِ تنهایی ام
مانده از دیوانگیهایم، چنانم باز لیک
آتشی سوزنده مانم زاین دلِ سودایی ام
(آتشی سوزنده مانم گرچه خاکی، خاکی ام!)
با همه اندوه، شورم، سرکشم، هستم چنان،
کز هوار خویش ماتم شوردشت[1] آوایی
ام
حرمتِ تو نه!، که دل دادن مرا شد کارزار
گرچه مستی می دهد دیوانه دل رسوایی ام!
( با همه
اندوه، شورم، شعرِ گیل آوایی ام)
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر