دلم گرفته است
پیاله ای جرعه جرعه با من می گوید
شمعی که در روشنای روز
می رقصد گاهگاهی در نگاه من.
.
مستیِ شراب است در گریزِ من
و زخمه های همایون
نقش غریبی به دلم چنگ می زند.
نوروز است و من
گریزان از تکرار وُ آرزوهای کلیشه
ای
دلتنگانه کوله می گشایم
.
یادها
اندوهانِ خواستنی اند
.
و زمزمه ای گاه وُ بی گاه
حیرانیِ سکوت است.
.
دریغ! چنگی به دل نمی زند
سفره هفت سین وُ دلی که اینجا نیست
رفیقم زنگ می زند
نوروزت شاد باد
بخودم نهیب می زنم
کدام واژه ی لعنتی هنوز بر زبان من گیر کرده
که گفتن نمی شاید
رفیق می داند این را
و
چه خوب !
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر