شب وُ شراب وُ سکوتی رقصان
چون حریرِ سایه واری در باد!
ویرِ غریبی
گرفته است دلم!
نگاه می گریزاندم بی دلبخواه
تا ژرفای سیاهِ خاموشی
گاه به گاه!
همه گوشم
به صدای بالِ پرنده ای بی آشیان!
پنجره باز می کنم
شاید بیاید!
تنهایی را چه دیدی!؟
و تو
دنیا هم بخوان " مونامور[1]"!
چه بگویم!؟
هنگام که دل با پرنده ایست شب آشیان گم کرده!
هوار می زند چیزی در من
آه
اگر بیاید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر