یک خیال به سه نجوا:
1
تنِ خیسِ خاک
نوازشِ نسیم
رقصِ برگ
زاغی بر شاخۀ لرزان
سمفونی خانۀ مادری
چه بیتاب تاب می خورد خیال!
2
خانه ای وُ عطر باران خورده خاک
نفس تازه می کند دلتنگی!
انتظار می شمارد یاد
نگاهی به ناز
زاغی
برشاخه ای لرزان
زمزمۀ مادر است
سمفونی زندگی
آه
یادِ خانۀ مادری!
3
خانه ای وُ عطر تازه باران خورده خاک
زاغی بر شاخۀ رقصان در باد
آوازی واخوان می شود!
آه!
هست وُ
اما
نیست
چرا
مادر!؟
......
وطن
خرداد1390
اندوه همۀ جهان
به کولۀ هر روزه بر دوش
بیراهۀ هزار فاجعه پیش ِ رو
اندازۀ یک گربه از این جهان
عشق من است
ملوس وُ لوس وُ هماره از پی تاخت،آه میکشد
خزر رو میشوید، پا در خلیج فارس
اشک شوق ِ همۀ نیاکان من است
موج افشان ِ اینهمه آبخیزان
پیر سپیدموی
گواه ماندگاری ماست
آی
وطن
چه بیتابانه میخواهمت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر