1
اشکهایم دریا دریا
خاورانهای خاک
به هر دار و چارپایه
طوفان می کند
ساحل ِ شکیبای همیشه یار
گستره یک انقلاب
پابه پای من
این پا آن پا می گسترد
خشم و هوار بجان آمدن
وقت است
خروش اینهمه سکوت
آتش زدن
2
اندوه خاوران
.
2
اندوه خاوران
.
پای کوه نشستم به آهی
کوه لرزید و گفت هی!؟
از چه آه می کشی چنین!؟
گفتم خاوران!
اندوه اندوه فروریخت کوه
سیلاب
امان نداد از اوین بگویم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر