خون گریه کن وطن که چنین زار می شوی
با حاکمان دین ِ ریا خوار می شوی
خون ِ ترا که تازی بی ریشه می مکد
بنگر چو خاوران که چه خونبار می شوی
دلخونم ای وطن من از این چرخ نابکار
بهر تو سربدار، تو هم دار می شوی
الله در تو چهره ی اهریمنانه بود
دردا کز آن همیشه شررزار می شوی
بنگر دوباره حاکم ضحاک آمده است
آرش کجاست!؟ که تو خونبار می شوی
من درد می کشم زچنین روزگار پست
دلخونم ای وطن که تو بیمار می شوی
نابخردان اهرمنی تاخت می زنند
فرزند می کشند وُ وطن زار می شوی
باری به اشک دیده بشویم زچهر ِ تو
اندوه اینهمه که تو پرگار می شوی
نازم ترا که با همه غارت تو مانده ای
ای جانوطن، تو چه پربارمی شوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر