سر کاریم همه
گیل آوایی
29جون2011
تلنگری به شعر سهراب سپهری در یک گپ اینترنتی
سر ِ کاریم همه
از ده بالایی یا دهه پایینی
حاکمی هست هراسد زهمه آب زلال
و نه سیب است نه ایمان
و شقایق خونین
" تاشقایق هست زندگی باید کرد"، حرف کشکیست رفیق
من نمی دانم
کودکی را دیدی
که بجان آمده از چشم به راهی پی یک لقمه ی نان
گشنه خوابش برده است!؟
یا زنی در گذری
یک نفس از پی ناچاری خویش
به حراج است تن رنجورش!؟
و چه انسانیت بی آزاری
که نه کاری دارد به دۀ بالایی
نه دۀ پایینی
دست در دست نهاده است و هوا می کاود
جانیان سرخوش از این خواب خوش خرگوشی
نه خروشد، نه بکوشد، نه رسد آزاری
جان به لب می آرد که نه کاری دارد به نداری، به حقارت، به سر افکندگیِ مرد
ِ فقیر
دستهایش خالیست
کودکانش بی شام
و نه نانی دارد
و نه آبی دارد
و تو می خوانی
آب را گل نکنید!
ما بجان آمده ایم
گُشنه ها بی نانند
کودکان کارتن خواب
یک وطن زندانی
" آب را گل نکنید" کار ِ بیکاران نیست
رمقی نیست کسی
که به درویشیِ او پیشه کند
رودها خشکیده اند
آب را حاکم جاکش برده است
سر ِ کاریم همه
دوستانی داریم
که همه زندانند
از ده بالایی یا ده پایینی
دلخوشی می خواهد که بگوییم بلی
آب را گل نکنید
شاید این آب روان..........
به زمانی که نه آبی، رودی
و چه پشمی کشکی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر