پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۰

چه حسِ غریبی ست دوری - گیل آوایی



21اکتبر2011

هنگام که دل می گیرد و می نشینی اندوه می شماری
آسمان بر شانه هایت می نشیند،
پرنده 
آوازهای شادش را باد می دهد،
دریا
خشم باخته نای یک هوار گویی ندارد 
که طوفانی.
کرانه ی تا بی انتهای نگاهت
لمیده مست
لوندانه بوسه می زند
یک به یک
تا یک قدمی گامهای تو

هنگام که نم چشمان تو
خنکای دریا وام می دهد
سینه ساحل
فراخ و بی دریغ
فریاد می آشوباند
بنویسی
بخوانی
پاک کنی
نقش از پی نقش
گامهای تو
جای پای یادتو می چزاند که نیست پای خیالت

هنگام
که یاد می شماری
چونان شاهپرکی
بازیگوش
از یک یاد تا صد خاطره داغ می شوی
دلگیر
بسان همین آسمان تا شانه هایت کوتاه
چونان آوای گم دوری که دور می شوی دور دور
نه هایی
نه هویی
نه آشنای خاک
نه آشنای باد
نه آشنای حتی یک برگ
چه حس غریبی ست دوری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر