9 ژانویه 2012
آی جاری بی طوفان
خشمهای فروخورده فریاد باید
دستِ بی مشت
ساییدنِ دستی دیگر،
حسرتآه زنده بگوریست!
این خاک بجان آمده است
سترونِ جاری، جاریِ سترون
هیولای آیه خوان
ننگ بشریت می افشاند هنوز
هر آیه نفیر نفرت است
آه
از کدام گور آیه چیده اند ناروایان
که چنین بیداد است خرمنِ یک تاریخ بیزاری
دشت بی بهاریست داشتِ اینهمه بلاهت
سوگوارگی مرهم زخم نیست
نوش داروی پس ازمرگ است
خشم تو از چه به کوله، خاک می خورد
آب از آب نمی جنبد
خشت بر خشت خیال است
بایدت باوری
پایی اگر بر این تشنه ی لمیده ی شهر
کوبان
گورِ هزاره ی جلادانِ جاهل وُ جانی
دهن باز می کند در جابجای ی زنده بگوران هار
از چه خون خوردنِ بی فریاد
از چه ماندنِ در مانداب
از چه دل به چزانی به آتش دردِ اینهمه بیداد
آی
اندوه
اساس بودن این جانیان است
وای
اشکِ حسرتِ نانی
بر چشمانِ خواهشِ دخترک دشت
ستاره ستاره نور می باراند اگر.......
ننگ بر ما بیش
اگر نشوریم بر این نابجایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر