اکتبر2012
پیاله بود و نبودی به
بر، هوار شدم
بیاد چشم قشنگت چه بی
قرار شدم
چنان زناز تو مستانه آه
کشیدم آه
به سیل اشک فتادم شبانه
زار شدم
ز دوری تو دلم زار زار
می گریید
زگریه های دلم قصد
انتحار شدم
هوای دیدن رویت مرا بسر
زد وای
نبودی در برمن بغضِ
انتظار شدم
به سوک خویش نشستم از این همه بیداد
پیاله مُشت چنان خشمِ
روزگار شدم
دلم گرفت از این های
هایِ تنهایی
شبانه هق هقِ مستانه
گریه-زار شدم
ندانی بی تو چه کردم،
سبو سبو فریاد
به باده گفتم وُ گفتم،
ترا هوار شدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر