در این زمانۀ غم کس دلش به یاری نیست
کسی به همدلیِ یارِ بی قراری نیست
زمان، زمانۀ اندوه وُ سازِ ناسازی ست
کجا شود دل غمگین که غمگساری نیست
شبانه های دلم غمگنانه فریاد است
هوار ای دل غمگین که میگساری نیست
به کوی دلشدگان نعره های بیداد است
چنان که بهرِ دلی زخمه های تاری نیست
دگر کرشمۀ گل هم زباغ می ناید
عزای باغ که گل را برِ هَزاری نیست
دریغ باد بهاری کز این دیار گذشت
فسرده آهِ دل ما دگر بهاری نیست
دلم گرفته حریفا نفس نفس، دار است
در این دیار دلی را غمِ خُماری نیست
بیا وُ سینه دران ای دل از همه بیداد
که یاری کس ندهد یارِ بی قراری نیست
به گوشِ خلوتِ خود خوان هوارِ بغضِ خموش
شبانِ غم نشود سر گرت سحاری نیست
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر