یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

نه چنانم که به یاد تو بمانم همه عمر - گیل آوایی



نه چنانم که به یاد تو بمانم همه عمر
نه کز اندوه تو آشفته بخوانم همه عمر

نه چنان لولیِ مستی که شبانگاهان مست
نقش روی تو به یپمانه نشانم همه عمر

عاشق عشقم وُ عشق است صفای دل وُ لیک
بی تو هم عشق بماند به زبانم همه عمر

به زمانی که ز ویرانی من حیرانی
خوش به ویرانه ام وُ گنجِ نهانم همه عمر

باده می داند از اندیشۀ شبها، بی خواب
سُکرِ میخانه ای، هم خانۀ آنم همه عمر

زآنچه نقش تو به دل مانده، نه ای، نه، تو نه ای!
حسِ مستانه چنان است چنانم همه عمر

عشق بازیچۀ بازارِ بده بستان نیست
تا چنین است، ندانی که چه سانم همه عمر

حالِ ویرانیِ ما بیرون از آن چون وُ چراست
وای از آن چون وُ چرا، خسته از آنم همه عمر

من بتِ خویش زتو ساخته ام، حیف! دریغ!
حسرتِ دلشدگی مانده به جانم همه عمر

ز گیل آوایی چنین حسِ غریبی پیداست
که چنان رفت وُ چنین بد به گمانم همه عمر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر