سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۳

ما به این روحانیت بد نکردیم! کردیم!؟ - گیل آوایی

داشتم دنبال پیشگفتاری می گشتم که برای مجموعۀ تازۀ شعرهای گیلکی ام نوشته بودم اما میان کارهای روزانه در بایگانی به این نوشته برخوردم. اینکه پیشتر در نوشته ای جایی از آن استفاده کرده باشم، یادم نیست هرچه هست با شما قسمت می کنم:
تا حالا شده جایی رفته باشید و به گونه ای اضطراری، موقتی سرکنید و هر چه که می شود تحمل کنید تا برگردید به خانه و کاشانۀ خودتان!؟ شاید خنده دار باشد اما وقتی که این جایی رفتن یا موقتی بودن یا اضطراری گذراندن یک جور زندگی موقتی یک جور زندگی که با دل خوش داشتن به اینکه تمام می شود و موقتی ست با اوضاع کنار می آیید، به خودتان می آیید می بینید این دیگر بلا موقتی ست بلا اضطراری ست! مگر می شود سی و پنج سال موقتی باشد!؟
باور کنید هنوز موقتی زندگی می کنم هنوز منتظرم چیزی اتقاق بیافتد هنوز انگار خوابیده ام و کابوسی را گرفتارم با حس بودن در کابوسی که تمام می شود و همه چیز همان می شود همه چیزی که بود یعنی از کابوس در می آیم!
تا حالا هزاران بار پرسیده ام که ما به این روحانیت بد نکردیم! نانشان دادیم جای شان دادیم. زندگی شان را تامین کردیم گذاشتیم از ما مفت بخورند گردن کلفت کنند نه غم خانه داشته باشند نه غم نان داشته باشند نه نگران آوارگی زن و فرزندانشان باشند! این چه روزگاری ست برای ما درست کرده اند!!! یک روز حتی یک روز تاکید می کنم حتی یک روز نشده یک جنایت نشود یک بی عدالتی نشود یک دزدی نشود یک حرمتِ حریمی شکسته نشود هر که که سرش به تنش می ارزید یا از کار برکنار کردند یا کشتند یا در به در کردند و هر که که مزدورتر ریاکار تر دو رو تر لمپن تر را میدان دادند و بر سرنوشت ما حاکم کردند. نه قاضی صلاحیت قضاوت دارد نه مدیرش صلاحیت مدیریت نه رئیسش صلاحیت ریاست! معیارها چنان شده که انگار رسوبات یک تاریخ عقب ماندگی، یک تاریخ جهالت یک تاریخ خرافه یک تاریخ مرگخویی را چنان از قعر جامعه بیرون کشیده و در همه زمینه ها رسوخ داده اند که دیگر نه اخلاق معنی دارد نه انسانیت معنی دارد نه راستی نه درستی نه شعور نه فرهنگی که در این قرن در این جای تاریخی از پی آنچه که جامعه به بهای جان هزاران انسان شرافتمند خود را رهانیده بود، معنایی دارد. چنان شده است که به راحتی اجازه می دهیم به ما دروغ گفته شود با آگاهی از ریاکاری اجازه می دهیم با ما به ریاکاری برخورد کنند گفته اند ( و به ما در این سالها هم ثابت شده!) که هر حاکمیتی، خواه نا خواه، فرهنگ خودش را به جامعه می دهد! مثلا یک حاکمیت فئودالی، فرهنگ و مناسبات فئودالی به جامعه می دهد، یک حاکمیت سرمایه داریِ صنعتی/مدرن، فرهنگ خودش را به جامعه می دهد و خلاصه یک حاکمیت دینی هم فرهنگ خودش را( ناگفته نگذارم که همۀ اینها طیفهایی از سرمایه داری اند!!!) و اما در این سی و پنج سالی که حکومت اسلامی بر سرزمین ما به هر شکل خونباری تحمیل شده، این است فرهنگی که به جامعه داده است. فرهنگی که در آن رذالت، کرامت است حقارت بزرگی و ریاکاری و دزدی و دروغ و چاپلوسی، اساس مناسبات اجتماعی در این حاکمیت!
و اما آدمی وا می ماند از اینکه روحانیتی را با نان و آب و حتی سفرۀ فقیرانه اش، تامین کند و همان بیاید چنان دماری از رزوگار آدم در بیاورد که آدمی را قرنها در تعفن فرهنگ همان دین و خرافه غرق کند!
براستی ما چه هیزم تری به روحانیت شیعه فروختیم که چنین روزگارمان را سیاه کرده اند!؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر