پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۳

زبان خارجی و شاهکارهایم! - گیل آوایی



فکر می کنم هیچ کسی بویژه ما ایرانیان نیست که خارج از کشور خاطره یا شاهکاری در رابطه با زبان نداشته باشد! من هم از این ماجرا جدا نیستم تا دلت بخواهد شاهکار کرده ام! شاهکاری که هنوز هم با یادآوری آن هم می خندم  هم اینکه چرایی اش را وا می مانم. راستش یکی از تبهایی که همیشه در جانم بوده یاد گیری زبان است. علاقه به زبان انگلیسی هم از زمانی شروع شد که اولین درس زبان انگلیسی را در کلاس اول دبیرستان تجربه کردم. و این تجربه هم برخورد بسیار تاثیر گذار دبیر بسیار خوبم آقای حریری بود و آن هم از وقتی شروع شد که اولین درس انگلیسی را در کلاس پس از تدریس آن، حفظی خواندم و تشویقهای دبیرم از آن پس، مرا براستی شیر کرد! آن شعری که حفظی خواندم فکر کنم این بود:
وان توو تای یور شوز*  one two tie your shoes
تری فور شات ده دور three four shut the door
فایو سیکس پیک آپ  ده استیکس five six pick up sticks
و الخ!
نمی دانم کسی یادش هست یا نه. به هر حال در دبیرستان امیرکبیر رشت یادم هست که سه دبیر زبان انگلیسی داشتیم، آقای بهزادی( با آن فولکس غورباغه ای اش!) و همین جناب حریری و دیگری که فراوان دوستش داشتم و یادش همیشه با من است، آقای اقتصادی بود. این آقای اقتصادی در مورد زبان انگلیسی خیلی به من پر و بال داد و من هم حسابی پرواز می کردم. برخوردش این جور بود که ورقه های امتحانی از مدارس دیگر را با خودش سر کلاس ما در دبیرستان امیرکبیر می آورد و مرا به پای تخته سیاه فرا می خواند و بخشهایی از گرامر یا درس مربوط به آن ساعت را برای کلاس شرح می دادم به نوعی کار او را می کردم و او خودش در حین تصحیح اوراق امتحانی، نیم نگاهی هم به کلاس و من داشت. همین برخوردها، انگلیسی را برای من  عزیز و دُردانه کرد!!!! زبانم طوری شده بود که جدای از شکار توریستها برای تمرین زبان، تدریس خصوصی هم می کردم و پولِ آن خوش به حالم می کرد!
یادم می آید  زمانی که ایران بودم، یعنی همان سالهای دبیرستان شاید!، می خواستم زبان آلمانی را هم یاد بگیرم اما وقتی کمی شروع به خواندن و یادگیری کردم، دیدم انگلیسی ام دارد خراب می شود!!!( ماجرای کلاغ و راه رفتن  کبک!!) به نفع انگلیسی، آلمانی را کنار گذاشتم و همینطور این زبان شد یار و غار من در خیلی از دوره های بعدی زندگی ام. اینها را که نوشتم پیش درآمدی ست تا دو خاطره از زبان در اروپای " من مرا قوربان" را بگویم.
تازه و برای اولین بار بود  از ایران جانم خارج شده و به اروپا آمده بودم. همه چیز آن برایم جالب و زیبا می نمود و خوش به حال هم! یکی از دوستان بهتر از جانم در بروکسل می خواست به من زبان فرانسه یاد دهد. چیزی بعنوان درس به من می داد و دستورات چگونه یادگیری و تمرین کردن هم. روزی، درس و تمرین را برداشته بودم و با تیپی بقول اینجایی ها "بیزنس کلاس!" رفته بودم پارکی نزدیک خانه دوستم در بروکسل و در هوای آزاد نشسته بودم و به جان درس و مشق زبان فرانسه افتادم! هوای افتابی و آسمان صاف و پارکی نیم وجبی اما آرام همه چیز را برای یک خوش به حالی آنچنانی آماده  کرده بود، سر به نوشته و جملات فرانسوی داشتم که یکی از راه رسید و کنارم نشست. یک "بونژوو یا بونژوق!!" گفت و من هم بال درآورده که می توانم به فرانسه جواب دهم یک "بونژوو" به اضافه یک موسیو( به عادت فرهنگی ما گیلکها!!) گفتم و سر به کار خودم داشتم که طرف شروع کرد به حرف زدن. من هم رو به او داشتم  و هر از گاهی نگاهی به کار خودم می انداختم. نمی دانم چقدر حرف زد ولی مدتی گذشته بود تا اینکه یک چیزی گفت و بعد هم نگاهم کرد. من هم نگاهش کردم. کمی مات و تعجب کرده به من خیره شد. فهمیدم که آخرین جمله ای که گفته باید چیزی از من پرسیده باشد و منتظر جواب است! هیچ هم نفهمیده بودم فقط از روی ادب به او نگاه می کردم و گوش می کردم! تا اینکه ناگزیر شدم چیزی بگویم. روی درس و مشقی که دوستِ  جان جانی ام به من داده بود، همان لحظه حفظ کرده گفتم:
ژوو نه پاقله پا فقانسه!Je ne parle pas français من فرانسه حرف نمی زنم!
طرف انگار فحش مادر خواهر شنیده باشد چنان خشمگینانه نگاهم کرد که شک کردم نکند این جمله ای که دوستم مشق داده یک فحشی چیزی بوده ولی هیچ کاری نمی توانستم بکنم! همانطور مثل ماست و صد البته طلبکارانه به او نگاه می کردم که بلند شد رفت!!!
این گذشت تا یک روز که در روتردام( هلند ) بودم. باز هم بقول اینجایی ها خیلی " بیزینس کلاس" پوشیده و شیک کرده، داشتم  کنار خیابان نگاه به اینجا و آنجا می کردم که یکی از راه رسید گفت:
هالو Hallo
من هم خیلی خوشرویانه گفتم:
های Hi
یارو شروع کرد به حرف زدن و میان حرف زدن دستش را گاهی به یک سمت خیابان تکان می داد گاهی به سمت دیگر و من هم هرچه سعی می کردم حتی یک کلمه از حرفهایش را نمی فهمیدم تا وقتی که صحبتش تمام شد، گفتم:
وات زخت اوو wat zegt u? شما چه میگید؟

این شاید تنها جمله ای بود که به هلندی بلد بودم! یارو دوباره شروع به حرف زدن کرد و همۀ آنچه را پیشتر گفته بود دوباره گفت با شرح و وصف بیشتر!. باز هم من هیچ نفهمیدم احساس کردم  گاو پیشم پروفسور است!!! مانده بودم چه کنم چه نکنم ناگزیر انگلیسی جان به دادم رسید گفتم:
ببخشید اقا ولی من هلندی بلد نیستم.  Excuse me sir,but I don't know Dutch

یارو طوری که میان آتش انداخته باشندش سرخ شد خشم تمام چهره اش را گرفت. مانده بود. کاملا درکش می کردم اگر فحشهای آنچنانی هم می داد حقم بود ولی چه کار می توانستم بکنم!؟ یارو دستانش را چنان از هم باز کرد که نگو!!! با صدای بلندی گفت:
Thank you very much!!!!

مانده بودم چه بگویم. همانطور که نگاهش می کردم گفتم:
You are very welcome!!!!!
.
* آنچه که از کتاب درسی سال اول دبیرستان( در زبان انگلیسی) یادم مانده  بخشی اش همان است  که در متن آوردم اما در اینترنت آواز کودکانه ای ست که متن چنین است:
 One, two, tie your shoe
Three, four, pick up the floor
Five, six, don't play tricks
Seven, eight, clean your plate
Nine, ten, start over again

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر