باز هم مستم می کند
عطر دامن تو وُ کودکانه هایم
زانوانِ تو وُ لالاییِ غریبانه ات
زیباترین سمفونیِ این سالهای من است
آه
هنوز با تو می گویم
تو نیستی
و ایوان خانه مان کز کرده است
بی اعتراض تو " دراسانه سر نینیش زای جان[1]"
حصیرها تا شده گوشه دیوار
پله های غمگین تا تلار[2] گویی
یک دنیا ردیف شده است دلگیر
گرَکهای[3] بافته ات
آویز
کاغذِ چهل کچل بر ستون[4]
باران بند نیامده
چشمان من سیا ابران[5] را هم
رو برده است
می بینی!؟
خانۀ بی تو
آمدن ندارد مادر
دیدن هم!
خاک را چه کنم!؟
تو در آغوش خاک
من در حسرت آغوش تو
دامانِ هر خاطره را سر نهاده ام دلتنگ تر از اندوهان نگاه تو
که لحظه ای بی من نیست!
[1] روی پاگرد در ننشین بچه جان
[2] بخشی بالانشین داخل خانه
بالاتر از ایوان تا زیر سقف
[3] گرَک به سبدِ بافته از ساقۀ
برنج گفته می شود که برای آویزان کردن
هندوانه، کدو، خربزه، دیگهای گلی بر سقف یا رفِ ایوان در شمال ایران بویژه گیلان
است
[4] یکی از باورهای عامیانه در
گیلان بود که برای بند آمدن باران اسم چهل کچل را می نوشتند و بر ستون خانه یا تنۀ
درخت در حیاط خانه می بستند و باچوب رویش می زدند تا باران بند بیاید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر