چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۵

می روم اما تو گویی کوهِ غم بر شانه ام - گیل آوایی



این روزها اینطورم! چطور بگویم یعنی همه اش می نویسم کنار می گذارم تا دوباره بخوانمش درستش کنم ویرایشش کنم اما چه وقت باز چنان فرصتی حوصله ای حالی هوایی دست دهد!؟ شیطان داند!
به هر حال هرچه هست همینطور با شما قسمت می کنم! شاید حسی، حالی، هوایی در شما هم بگیراند! کسی چه می داند!؟
:
 
می روم اما تو گویی کوهِ غم بر شانه ام
جان من دور از دیار و روح من در خانه ام

می شوم هر جا چنانم هستم اما نیستم
هرچه هست بینم نمی بینم بجز کاشانه ام

مستِ یاد و خاطراتم در تماشای دیار
زاین همه آشفته حالی در خودم ویرانه ام

دوری از یار و دیار، ای کاش سهم ما نبود
هرکجای این جهان باشم، در ایران لانه ام

آه رفت عمری و عمری رفته است در انتظار
کوله ام سبز است سبز از میهن دُردانه ام

از پر پروانه تا برگ درخت و هر نگاه
سُکرِ خاکِ مادری در من از آن جانانه ام

بایدم طرحی دگر باشد در این آشفته زار
ور نه چون دیوانه حتی آشنا بیگانه ام!

کس نداند شور و حال این چنینم وای وای
قلب من با رقص شالی، جنگلِ گیلانه ام!

آه ای همراز وُ همراهم در این مستانه حال
مستِ مست چون آتشی شعله کشانِ خانه ام

بین چه می گویم چه می خوانم زخود با خود دریغ
می برد خاکسترم را باد رشت، لاجانه ام!!!!

گیل آوایی دل فسرد زاین سالهای تاسیان
اشک می بارد زچشمِ مات بر پیمانه ام!
.
لاجانه ام = لاهیجانم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر