نگاه.....
تا بینهایتِ خیال !
سایه ای اما پا جای پای
رفته می نهد
و راه
بی پایانیِ رفتن را
گویی رسم کرده است.
پا به راه،
خیره!
گم!
رفتن
بیهودگیِ آمدن را هوار
می زند!
خیره سرانه مست
آواز پرنده ای
باز
دل می برد
خیال پر دادن!
نه سواری
نه غباری
نه حتی یک دست
که دست در دست
کاری کارستان!
دریغ!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر